دلم یک ماشین قدیمی میخواهد
از همان هایی که
من و تو
شرمگین و عجول
روی صندلی عقبش همدیگر را بوسیدیم...
فریبا فوقانی
....................................
رفته ای، عطرت ولی در خانه ام جا مانده است
یک نفر دور از تو اینجا سخت تنها مانده است
از شب طوفانی و مواج گیسوهای تو
قایقی آمد ولی، دل بین دریا مانده است
فکر و ذکر و کار هر روزم شدی پس بعد از این
کار دیروزم به امروز و به فردا مانده است
با غم هجر ات سفرها رفتم و رفتم ولی
غم کم آورد و نیامد، او هم از پا مانده است
بعد از این ای عقل دوراندیش من کاری بکن
هرچه دارم میکشم از این دل وامانده است
احسان نصری
وای از آن لحظه که معشوق به یارش برسد
دست دلداده به دستان نگارش برسد
بهترین لحظه ی عمر است اگر سربازی
بعد یک غربت پر غم به دیارش برسد
مثل بید نگرانی که زمستانی را
منتظر مانده به گرمای بهارش برسد
حکم یک قاتل محکوم به حبس ابدی
عفو رهبر بخورد ختم حصارش برسد
مثل سرپنجه فرو بردن در زلف شماست
وای از آن لحظه که معشوق به یارش برسد
سهام الدین خداشناس
بوسیدمش
دیگر
هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم...
احمدرضا احمدی
...............................
صلح وقتی به معنی صلح است، که پذیرنده سنگری دارد
و اگر صلح را قبول نکرد، پشت گرمی به لشگری دارد
و اگر پرچم سفید نداشت، یا به یاران خود امید نداشت
سر به زانوی غم اگر که گذاشت، دامن مهر مادری دارد
دامن مادری اگر که نداشت، چاره دیگری اگر که نداشت
باز در اوج بی کسی هایش، سر در آغوش همسری دارد
سنگری نیست، لشگری هم نیست، چند وقتی ست مادری هم نیست
پشت این مرد ظاهرا خالی ست، نه... که در پشت خنجری دارد
همه درها به روی او بسته، همه درها به روی او بسته
همه درها به روی او... اما همچنان رو به غم دری دارد
زنی آمد میان بیت نشست، کاسه زهر را گرفت به دست
به خیالش که خانه تاریخ، شیشه های مشجری دارد
هرچه گشتم میان باطل و حق، هیچ حرفی به غیر جنگ نبود
ای لغت نامه ها قبول کنید صلح معنای دیگری دارد
محمدحسین ملکیان
پی به راز سفرم برد و چنان ابر گریست
دید بازآمدنی در پیِ این رفتن نیست
همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدمشان
مثل این بود به یک رود بگویند: بایست
مفتضح بودن از این بیش که در اول قهر
فکر برگشتنم و واسطه ای نیست که نیست
در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون
در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست
دهخدا تجربه ی عشق ندارد ورنه
معنی «مرگ» و «جدایی» به یقین هر دو یکی ست
کاظم بهمنی
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
گریه ی ممتد یک مرد نمی دانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمی دانی چیست
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمی دانی چیست
شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس
آنچه غم بر سرم آورد نمی دانی چیست
گفتم از عشق تو دلخون شده ام، خندیدی
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
سجاد سامانی