ساعت دو شب است که با چشمِ بی رمق
چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق
چیزی که سال هاست تو آن را نگفته ای
جز با زبان شاخه گُل و جلدِ زرورق
هر وقت حرف می زدی و سرخ می شدی...
هر وقت می نشستی به پیشانی اَت عرق...
من با زبانِ شاعری ام حرف می زنم
با این ردیف و قافیه های اَجَق وَجَق
این بار از زبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق
من رفتنی شده؛ تو زبان باز کرده ای
آن هم فقط همین که: برو در پناه حق!
نجمه زارع
آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم
در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم
داغیم، نمی فهمیم تا فاجعه راهی نیست
سردیم، نمی خواهیم از فاجعه برگردیم
از مرهم یکدیگر تا زخمی هم بودن
راهی ست که بی مقصد، با عشق سفر کردیم
شعریم و نمی خوانیم، شوقیم و نمی خواهیم
چشمیم و نمی بینیم، سبزیم ولی زردیم
این فصل پریشان را برگی بزن و بگذر
در متن شب بی ماه، دنبال چه می گردیم؟
بیداری رویایی، دیدی که حقیقت داشت
ما خاطره هامان را از خواب نیاوردیم
تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر از خشم
آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم
افشین یداللهی
هر چند مثل قبل مرا شور و حال نیست
این هم شبیه آن همه ماتم، ملال نیست
روزی که بال بود مرا، آسمان نبود
حالا که آسمان خدا هست، بال نیست
یا دوست دارمت من و یا دوست دارمت
یعنی که در محبت من اعتدال نیست
باشد قبول، خام و جوانم ولی بیا-
این میوه را بچین، به خدا کال کال نیست
من بی خیال هرچه خیالت شدم ولی
گویا خیال روی شما بی خیال نیست...
خندیده ای به چشم تر من ولی عزیز!
این چشمه طاهر است اگرچه زلال نیست
لب های بی قرار من و روی ماه تو
یک بوسه واجب است ولیکن حلال نیست
فرصت کم است و صحبت دلتنگی ام زیاد
عمرت دراز باد که ما را مجال نیست...
علی نیازی
هم دیدنی بودی هم خواستنی بودی
هم چیدنی بودی هم باغچمون گل داشت
زنجیر می خواستم دستاتو بخشیدی
از من تا اون دستات هر دره ای پل داشت
من زیر آوارم ... به یاد آتش نشانهای عزیزکه مظلومانه به شهادت رسیدند .. هفته پیش همین روزا .. کی فکرشو میکرد .. قلبم میسوزه .. مثل خاکستر زیر آوار پلاسکو ... من زیر آوارم ...
پل بود اما ریخت گل بود اما مُرد
عمر منم قده عشقت تحمل داشت
هر روز پاییزه هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه هر سال پاییزه
دلخونم از چشمات ماه پس ِ ابرم
من کاسه ی صبرم این کاسه لبریزه
آروم نمی گیرم از دست زنجیرم
بی عشق می میرم من روز دیدارم
از دوستی پر من از دوست دلخور من
آجر به آجر من ، من پشت دیوارم
لعنت به این دیدار لعنت به این دیوار
لعنت به این آوار من زیر آوارم
هر روز پاییزه هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه هر سال پاییزه
دلخونم از چشمات ماه پس ِ ابرم
من کاسه ی صبرم این کاسه لبریزه
اما اگر هیچ چیز
نتواند ما را از مرگ برهاند
لااقل "عشق"
از زندگی
نجاتمان خواهد داد ...
پابلو نرودا
.......................................
عشق یعنی ،
مرا جغرافیا در کار نباشد
یعنی تو را ،
تاریخ در کار نباشد
یعنی تو ،
با صدای من سخن بگویی
با چشمان من ببینی
و جهان را
با دستان من کشف کنی ...
نزار قبانی
.................................