پوسانده تنهایی دلت را ، مثل آبی که
یکدفعه زیر بسته کبریت افتاده
هر بار خود را گوشه آیینه می بینی
یک خط دیگر روی پیشانست افتاده ...
در سینه ات یک درد ناآرام می پیچد
مثل صدای تیر ، در ساعاتِ خاموشی
در خاطراتت مثل بادی سرد می لرزی
تنهایی ات را مثل شیری گرم می نوشی ...
حامد ابراهیم پور
.........................
بغلم کن ... تکان بده با اشک
تا ازین خواب بد ، بلند شوم ...
سید مهدی موسوی
آهِ من آخر گریبانِ تو را خواهد گرفت
گریه هایم ، سویِ چشمانِ تو را خواهد گرفت
با دلم هر کار می خواهی بکن ! اما بترس !
از گناهانی که دامانِ تو را خواهد گرفت !
خنده بر لب داری و خنجر به دل ها می زنی
خودنمایی ، دین و ایمانِ تو را خواهد گرفت
بی گمان حس می کند گرمای دستان مرا
دستِ نامردی که دستان تو را خواهد گرفت
آتش عشقی که در این سینه روشن کرده ای
شعله اش موی پریشانِ تو را خواهد گرفت
من فقط می ترسم از روزی که عزرائیلِ پاک
عاقبت می آید و ... جانِ تو را ، خواهد گرفت ...
- محسن نظری
به خودت چنگ می زنی هر بار
روز و شب زخم می شود بدنت
بارها شسته ای ، نخواهد رفت
رد تنهایی است ... روی تنت ...
حامد ابراهیم پور
.....................................
همه ما فقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده ایم که جهان را بی جهت ! یک جور عجیبی جدی گرفته ایم ... ! سید علی صالحی .................................... جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرارِ یک تکرار اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست ... فاضل نظری ............................... بغض وقتی می رسد شاعر نباشی بهتر است ! علی صفری ...............................
فقط نگاه کن و بعد هیچ چیز نپرس
به خواب رفتمت از بسته های خالی قرص
به دوست داشتنم بینِ دوستش داری !
به خواب رفتمت از گریه های تکراری
تماس های کسی ناشناس از خط ...
به استخوان سرم زیر حرکت مته
که می شود به رگ و پوست ، از تو تیغ کشید
که می شود به تو چسبید و بعد جیغ کشید
که می شود وسط وان ، دچار فلسفه شد
که زیر آب فرو رفت ... واقعا خفه شد !
که مثل من ، ته آهنگ " راک " گریه کنی !
جلوی پاش بیفتی به خاک ... گریه کنی
که می شود چمدانت شد و مسافر شد
میان دست تو سیگار بود و شاعر شد
که می شود وسط سینه ات مواد کشید
که بعد زیر پتو رفت و بعد داد کشید ...
به چشم های منِ بی قرار تکیه زد و
به این توهم دیوانه وار تکیه زد و
که دیر باشم و از چشم هات زود شود
که مته در وسطِ مغز من ، عمود شود !
که هی کشیده شوم ، در کشاکشت بکشم
که هر چه بود و نخواهد نبود ، دود شود ...
قرار بود همین شب قرارمان باشد
که روز خوب تو در انتظارمان باشد
قرار شد که از این مستطیل در بروی
قرار شد به سفرهای دورتر بروی
قرار شد دل من مهر روی نامه شود
که در توهّم این دودها ادامه شود
که نیست باشم و از آرزوت هست شوم
عرق بریزم و از تو نخورده مست شوم
که به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ
که به سلامتی گوسفند قبل از مرگ
که به سلامتی جام بعدی و گیجی
که به سلامتی مرگ های تدریجی
که به سلامتی خواب های نیمه تمام
که به سلامتی من ... که واقعا تنهام !
که به سلامتی سال های دربدری
که به سلامتی تو ... که راهی سفری ...
صدای گریه من پشت سال ها غم بود
صدای مته می آمد که توی مغزم بود
صدای عطر تو که توی خانه ات هستی
صدای گریه من در میان بدمستی
صدای گریه من توی خنده سلاخ
صدای پرت شدن از سه شنبه سوراخ !
صدای جر خوردن روی خاطراتی که ...
ادامه دادنِ قلبم به ارتباطی که ...
به ارتباط تو به یک خدای تک نفره
به دستگیری تو با مواد منفجره
به ارتباط تو با سوسک های در تختم
که حس کنی چقَدَر مثل قبل ... بدبختم !
که ترس دارم از این جنّ داخل کمدم
جنون گرفته ام و مشت می زنم به خودم
دلم گرفته و می خواهمت چه کار کنم ؟!
که از خودم که توئی ، تا کجا ، فرار کنم ؟!
غریبگیِ تنم در اتاق خوابی که ...
به نیمه شب ، اس ام اس های بی جوابی که ...
به عشق توی توهّم ... به دود و شک که توئی
به یک ترانه غمگین مشترک که ... توئی !
به حسّ تیره پشتت به لغزش ناخن
به فال های بد و خوب پشت یک تلفن
فرار می کنم از تو به تو به درد شدن
به گریه های نکرده ، به حسّ مرد شدن !
فرار می کنم از این سه شنبه مسموم
فرار می کنم از یک جواب نامعلوم
سوال کردنِ من از دلیل هایی که ...
فرار می کنم از مستطیل هایی که ...
فرار کردنِ از این چهار دیواری
به یک جهان غم انگیزتر ، به بیداری ...
دو چشم باز به یک سقفِ خالیِ از همه چیز
فقط نگاه کن و هیچ چی نپرس عزیز !
به خواب رفتنم از حسرتِ همآغوشی ست
که بهترین هدیه ، واقعا ، فراموشی ست ...
سید مهدی موسوی
شعر من از عذاب تو ، گزند تازیانه شد
ضجه ی مغرور تنم ، ترنم ترانه شد
حماسه ی زوال من ، در شب تلخ گم شدن
ضیافت خواب تو را ، قصه ی عاشقانه شد
برای رند در به در ، این من عاشق سفر
وای که بی کرانی حصار تو کرانه شد
وای که در عزای عشق ، کشته شد آشنای عشق
وای که نعره های عشق ، زمزمه ی شبانه شد
ای تکیه گاه تو تنم ، سنگر قلب تو منم
وای که نیزه ی تو را ، سینه ی من نشانه شد
درخت پیر تن من ، دوباره سبز می شود
که زخم هر شکست من ، حضور یک جوانه شد
وای که در حضور شب ، در بزم سوت و کور شب
شب کور وحشت تو را ، قلب من آشیانه شد
وای که آبروی تو ، مرد انالحق گوی تو
بر آستان کوی تو ، جان داد و جاودانه شد
من همه زاری منم ، زخمی زخمه ی تنم
برای های های من ، زخمه ی تو بهانه شد
درخت پیر تن من ، دوباره سبز می شود
هر چه تبر زدی مرا ، زخم نشد ، جوانه شد
- ایرج جنتی عطایی -