از عشق آنچنان که تو ، ناچار نیستم
از زندگی چنان که تو ، سرشار نیستم
چیزی شبیه سیلی و از راه ناگهان ...
سر می رسی دوباره و بیدار نیستم
مانند پیچکی که سرش زیر سنگ هاست
دیگر به فکر آن ور دیوار نیستم
آغوش می گشایی و باور نمی کنی
در قید بازوان تو این بار نیستم
این عشقِ مرده را به دلم پیشکش نکن
من مثلِ آن جماعت کفتار نیستم
حالا ازین شلوغی ممتد عبور کن
طوری نگاه کن به من انگار نیستم !
صعب العبور کرده مرا کوهِ ریخته
آن جاده همیشه هموار نیستم
از این جنون زلزله خیزت رهام کن
من مستحق این همه آوار نیستم
با نبش قبر، داغِ مرا تازه کرده ای
اما خیال کن ... که عزادار ... نیستم !!
- لیلا عبدی -
هر چه کردم به خودم کردم و وجدان خودم
پسر نوحم و قربانی طوفان خودم
تک و تنهاتر از آنم که به دادم برسند
آنچنانم که شدم دست به دامان خودم
موی تو ریخته بر شانه تو ، امّا من
شانه ام ریخته بر موی پریشان خودم
از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست
می روم سر بگذارم به بیابان خودم
آسمان سرد و هوا سرد و زمین سردتر است
اخوانم که رسیدم به زمستان خودم
تو گرفتار خودت هستی و آزادی هات
من گرفتار خودم هستم و زندان خودم
شب میلاد من بی کس و کار است ولی
باید امشب بروم شام غریبان خودم
یاسر قنبرلو
داشتم فکر میکردم .. همه عمرم شدم مثل گروه o منفی به همه کمک میکنم ولی هیچکس نمیتونه بهم کمک کنه .. خدایا شکرت ...
دنیا هنوز آماده نیست
دنیا برای بچه دار شدن آمادگی ندارد ، من دوست ندارم کسی را اذیت کنم ...
آن وقت چطور بچه خودم را شکنجه بدهم ؟
امروز دیگر نمی شود بچه دار شد . فقط جمعیت زیاد می شود ،
آمار بالا می رود !
حالا ساده است ... بچه دار می شوی ...
ولی یک روز می رسد که بچه ات می آید توی چشمت نگاه می کند.
چیزی نمی گوید ...
فقط نگاهت می کند ... همین ...
آن وقت چه می کنی ؟
خودت را روی پاهایش میندازی ؟ یا چی ؟
...
- رومن گاری -
چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهی شان ببینی ،
باز می آیند . باز سنگین و بی رحم می آیند
و گرد تو را می گیرند و توی چشم و جانت می روند
و همه وجودت را پُر می کنند و آن را می ربایند ،
که دیگر تو نمی مانی ،
که دیگر تو نمانده ای که آن ها را بخواهی یا نخواهی !
آن ها تو را از خودت بیرون رانده اند
و جایت را گرفته اند و ... خود تو شده اند ...
دیگر تو نیستی که درد را حس کنی
تو خود درد شده ای ...
- ابراهیم گلستان -
روزی چند بار دوستت دارم !
یکبار وقتی که هوا برم می دارد ،
قدم می زنیم
وقتی که خوابم می آید ... تو می آیی !
یکبار وقتی که باران ناز می کند
دلِ ناودان می شکند ... می بارد ...
وقتی که شب شروع می شود ... تمام می شود ...
یکبار دیگر هم دوستت دارم !
باقی روز را ...
هنوز را ...
افشین صالحی