می خواستم بسوزم و در تو
یک آتش جدید نبینم
می خواستم بمیرم و دیگر
موی تو را سپید نبینم
می خواستم دوباره نبینی
با گریه زخم های تنم را
می خواستم به دوش نگیری
اندوهِ ... دوست داشتنم را ...
حامد ابراهیم پور
دلم عمریه می گیره بهونه
میخواد دل بکنه از این زمونه
تویی فانوس روشن تو شب تار
واسه این دل سرگشته ی بی یار
دیگه وقتشه که بارون بباره
بریزه رو سر شبا ستاره
شبای انتظار شبای دلتنگ
که می زنه به شیشه ی دلم سنگ
ای تو هستی این دل شکسته ی من
نای نفسهای خسته ی من
چشمای در خون نشسته ی من
من که مست یه جرعه ی ناز نگاتم
پنجره ی رو به خنده هاتم
دیوونه ی اسم آشناتم
یه روز گل می کنه غنچه ی رویام
اگه پا بزاری رو فرش چشمام
میشینه روسرم سایه ی دستات
میپیچه تو دلم عطر نفسهات
خدا کی میرسه لحظه ی دیدار
دل از خواب قفس کی میشه بیدار
هنوز منتظرم خسته و بی تاب
که شب گم بشه تو خنده ی مهتاب
ای تو هستی این دل شکسته ی من
نای نفسهای خسته ی من
چشمای در خون نشسته ی من
من که مست یه جرعه ی ناز نگاتم
پنجره ی رو به خنده هاتم
دیوونه ی اسم آشناتم
ای جان
آهنگ بسیار زیبای ای جان بهنام صفوی که خیلی دوستش دارم مخصوصا تو ماشین خیلی خیلی میچسبه ..
آن لحظه ها که مات
در انزوایِ خویش
یا در میانِ جمع
خاموش می نشینم ...
موسیقی نگاهِ تو را گوش می کنم
گاهی میانِ مردم
در ازدحام شهر ...
غیر از تو هر چه هست فراموش می کنم
گویند این و آن به هم : آهسته
هان و هان !
دیوانه را ببینید !
بی خود چو کودکان
لبخند می زند !
با خود چگونه گرم سخن گفتن است ! آه !
من ، دور از این ملامت بیگاه
همچنان
سر مست در فضای پریخانه های راز
شاد از شکوهِ طالع و بختِ موافقم
آخر ، چگونه بانگ برآرم که : عاقلان !
دیوانه نیستم !
به خــــدا ... سخت عاشقم !
" فریدون مشیری "
.....................................
ای به رویِ چشمِ من گسترده خویش
شادیَم بخشوده از اندوهِ بیش
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ، جز دردِ خوشبختیم نیست !
" فروغ فرخزاد "
هر وقت مشکلی داشتی
زنگ بزن !
هر وقت مشکلی داشتی که کوه
از تکلم آن عاجز بود
بی خبرم نگذار !
من بعد از مرگ
باز هم همین حوالی تو
پرسه می زنم ...
- سیدعلی صالحی -
.................................
دوست داشتنت ،
هــوس نیست . . . کـه بــاشـد و نبــاشـد !
نفــس اسـت . . .
تا بـــــــاشم . . .
تـــــــا باشـــــــی . . .
این روزها به هر چه گذشتم کبود بود
هر سایه ای که دست تکان داد ، دود بود !
این روزها ادامه نان و پنیر و چای
اخبار منفجرشده صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بی وجود بود
ما همچنان به سایه ای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگی اش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست یا من و تو کم گذاشتیم
با من بگو قرار من این ها نبود ! بود ؟!
- عبدالجبار کاکائی -