تا به حال کسی را
به اندازه ای دوست داشته ای
که نخواهی خوابش را بیاشوبی با صدای نفس؟
عباس معروفی
همه ی ما
فقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده ایم
که جهان را،
بی جهت،
یک جور عجیبی
جدی گرفته ایم
سید علی صالحی
پ.ن: وقتی مادربزرگم در عین ناباوری فوت کرد هر کس به سبک خودش غمگین شد .خاله ام با لاغر شدن، پدربزرگم با گریه و انزوا، مادرم با قرآن خوندن و سجاده نشینی اما این وسط هیچ کس حواسش به پسرخاله 5 ساله ام نبود که نمی شد براش توضیح داد عزیز مرده یعنی چی؟ وقتی بهش می گفتی "رفته آسمون ."مدام نقشه می کشید بزرگ شه هواپیما بخره بره عزیزو از آسمون بیاره. یادمه یه بار با هم داشتیم نماز می خوندیم. من نماز می خوندمو و او ادای نماز خوندنو در میاورد آخری بهش گفتم: بیا دعا کنیم .من دعا هامو کردم، نوبت او که شد گفت:" خدایا عزیزمو خوب کن آخه اون مرده!" بغض گلومو گرفت. الان دو سال از اون روزا گذشته و تقریبا همه به روال عادی خودش برگشته جز اینکه خاله همچنان لاغره و باباجون هر وقت ناخونده بری خونش چشاش قرمزه و دل آدم ... بگذریم. الان دوسال گذشته و فقط یه پسربچه ی هفت ساله است که رفته یه گلدون شمعدونی خریده و مدام باهاش حرف می زنه و براش کتاب می خونه و کنارش مشق می نویسه و شبا کنارش می خوابه و شب بخیر می گه.گلدونی که علیرضای کوچولوی ما اسمشو گذاشته عزیز و این عمق عزاداری یه کودکه اونم بعد دو سال. شاید علیرضا تازه فهمیده عزیز مرده یعنی چی؟ این پستو تقدیم به روح مادربزگم می کنم مادربزرگی که خیلی دلتنگ آغوششم و ازتون می خوام برای شادی روحش صلوات بفرستید. مادربرزگا همیشه خوبن .. ولی افسوس وقتی نیستن قدرشونو میدونیم .. ننه جونم دلم برات تنگه تنگه تنگه ...
هیچ جای این شهر
از یادت در امان نیستم
حتی به کوچه علی چپ که می روم!
رضا محبی راد
کبریـتهـای سـوختـه هـم ،
روزی درخـت های شادابـی بـوده انـد
مـثـل ما ،
کـه روزگـاری مـی خنـدیدیـم
قـبـل از ایـنـکـه عـشـق روشـنمان کـنـد . . .
بهاره منصوری