من از آن تافته های جدا بافته نبودم
که هر توهینی را ببخشایم ..
اما ...
همیشه در آخر کار آن را از یاد میبردم ..
آن کس که تصور میکرد که من از او نفرت دارم
چون میدید که با لبخندی صمیمی به او سلام میگویم
غرق در شگفتی میشد
و نمیتوانست باور کند ..
در این حال بر حسب خلق و خوی خودش
یا بزرگواریم را تحسین ..
و یا بی غیرتیم را تحقیر میکرد ..
بی آنکه فکر کند
که انگیزه من ساده تر از اینها بوده است
من همه چیز حتی نام اورا از یاد برده بودم ...
آلبر کامو
ما مردمی هستیم
که در طول سال ...
یکبار هم کتاب را روبروی خود باز نمیکنیم
و انرا نمیخوانیم ..
اما یک شب آن را بالای سر میگیریم
و میخواهیم همه چیز درست شود ..
شهرام شریف پیران
................................................................
میدونی عزیزم
اگه من مذهبی بودم
مراسم ازدواج برام خیلی مهم بود
ولی من مذهب ندارم
- پس تو از هیچی نگران نیستی ...
فقط از اینکه منو از تو دور کنن ..
تو مذهب منی ... آنجه دارم تویی ...
ارنست همینگوی
..............................................
میشود وقتی که از اتاق رفتی پرده را بکشی ..
در را ببندی .. تلویزیون را خاموش کنی ..گوشی راخاموش کنی ..
برق را خاموش کنی .. دنیا را خاموش کنی ؟
شاید بخواهم گریه کنم ...
یا که نه ، میشود از اتاق نروی ؟
همینجا بمانی >> مثل همیشه آرام دستانم را نوازش کنی
گونه هایم را نوازش کنی ، خستگی هایم را نوازش کنی ،
اشگهایم را نوازش کنی ..
شاید بخواهم گریه کنم ...
صادق اسماعیلی الوند
در زندان بودم
ترانه "ای ایران ای سرای امید "
در زندان پخش شد
زدم زیر گریه ..
بلند و بی پروا ..
آنچنان که شانه هایم تکان میخورد
یکی پرسید چرا گریه میکنی ؟
گفتم : شاعر این ترانه منم
هوشنگ ابتهاج
..............................................
گاهی زود میرسم
مثل وقتی که به دنیا آمدم
گاهی اما خیلی دیر ...
مثل حالا که عاشق تو شدم
من همیشه برای شادیها دیر میرسم
و همیشه برای بیچارگی ها زود
و آن وقت ...
یا همه چیز به پایان رسیده است
و یا هیچ چیزی هنوز شروع نشده است
من در گامی از زندگی هستم ..
که بسیار دیر است برای عاشق شدن
من باز هم دیر کرده ام
مراببخش محبوب من
من برلبه عشق هستم
اما مرگ به من نزدیک تر است ..
عزیز نسین
.........................................................
وقتی به زنی خیانت میکنید ..
انگار دو دستش را از بازو ها قطع میکنید ..
شاید برای حفظ ظاهر زندگیش
به خاطر بچه هایش ..
به خاطر نابود نشدن زندگیش
به خاطر خیلی خیلی دلایل پوچ دیگر ..
ظاهرا شما را ببخشد ..
شاید با شما همبستر شود ..
ولی هرگز توان در آغوش گرفتن
شما را از صمیم قلب نخواهد داشت
چون هر دو بازویش را از ته قطع کرده اید
و اینرا نمیدانید ...
لیلی یاسمنی
........................................................