آدمها طوری از زندگی هم بیرون میروند
که گویی سیل به شهر زده ..
همه چیز را با خودش برده ..
خاطراتش ..
امیدش ..
حرمتش ..
حرمتش ..
حرمت ..
را کمی نگه دارید ..
برگشتن که بماند ..
شاید یک وقتی یک گوشه خیابان خواستید
نگاهتان را به هم وصله بزنید
عادل مظلومی
.............................................
یکی را میشناختم پدرش که مرد دیگر چیزی ننوشت
یکی را میشناختم ازدواج که کرد انگار مدفون شد ..
شاید چون زندگی آن چیزی نبود که او تصویر میکرد ..
یکی بود دخترش که مرد دیگر پیانو نزد ..
یکی دیگر هم بود شوهرش را که مامورها بردند دیوانه شد
شعر مینوشت ..
یکی هم اینجاست اسمش " من " است
وقتی که رفتی از ته دل تنها شد
در همه جا تنها ماند ، در کافه های شهر
مابین تمام این دو نفره های دنیا که گل داشتند
و اندکی ایمان ..
یکی را میشناختم اسمش" من " بود
وقتی که میخواست برایت آرایش کند دستهایش میلرزید ..
به جانت قسم میخورد .. عزیزترین کسش بودی که داشت در این دنیا
چند وقتی خبری از "من " نبود ..
پرس و جو کردم گفتند .. اردیبهشت ماه بود .. دوباره مرد ...
شمیم سعدی
در وجود من هزاران زن زندگی میکند
یکی شعر میگوید
یکی روزنامه میخواد
یکی غذا میپزد
یکی موهایش را میبافد
یکی دموکرات است
آن دیگری دیکتاتو
اما
زنی هست که دیگر به آینه نگاه نمیکند
او بازمانده هجوم ندیدن ها ست ..
بهارک آقابیگلویی
....................................................
من تنهایم بی تو
هیچ کاری نمیتوانم بکنم
دیگر شعر هم نمیتوانم بنویسم
و این تنهایی تلخ است ..
تلخ مثل نگاه پیانیستی ماهر که
با دستهای بریده به پیانو مینگرد ..
رسول یونان
......................................
موهایم را از ته زدم
بوی انگشتانت لای موهایم عذابم میداد
موهایم رفت ..
با لبهایم چه کنم ؟؟
نمیتوانم بوسه هایت را فراموش کنم ...
سعید بیگی
.............................................
تنها تو بودی
که به من آموختی
هیچ چیز را سخت نگیرم
به غیر از دستهایت ...
مانی صادقی
.....................................
سرم رفت
تمامش کن و بیا
ساعتی در من
کوک کرده ای به وقت
نیامدنت
مدام زنگ میزند ...
فاطمه ضیاالدینی
......................................
راست میگویند
خواب برادر مرگ است ..
از آن روزی که در آغوشت خوابیدم
دیگر به زندگی بازنگشته ام
امیر رضا کاردانی
......................................
اگر عقیده مخالف شما را عصبانی میکند نشانه آنست ..
که شما ناخودآگاه میدانید که دلیل مناسبی برای آنچه فکر میکنید ندارید
اگر کسی مدعی باشد که دو بعلاوه دو میشود پنج یا این که ایسلند در خط استوا قرار دارد ..
شما به جای عصبانی شدن احساس دلسوزی میکنید..مگر آن که اطلاعات حساب و جغرافی شما آن قدر کم باشد
که این حرفها در افکار شما تزلزل ایجاد نکند ...
اغلب بحثهای بسیار تند آنهایی هستند که طرفین درباره موضوع مورد بحث دلایل کافی ندارند
شکنجه در الهیات به کار میرود نه در ریاضیات زیرا ریاضیات با علم سرو کار دارد اما در الهیات تنها عقیده
وجود دارد ..
بنابر این هنگامی که پی میبرید از تفاوت آرا عصبانی هستید مراقب باشید ..
احتمالا با بررسی بیشتر درخواهید یافت که برای باورتان دلایل تضمین کننده ای ندارید ...
برتراند راسل