تو تا وقتی کنار من بمونی / خدا از پیش من جایی نمیره ...
باید کسی باشد ، هر وقت بار تنهایی ات سنگین شد ،
هر وقت کمر کلماتت شکست ،
هر وقت واژه هایت لال شد ،
بیاید بنشیند مقابل چشم هایت و تو زل بزنی به خودت که جاری شده ای میان چشمانش ...
باید کسی باشد که هروقت بار دلتنگی ات سنگین شد ،
هر وقت طاقت سکوتت تمام شد ، هر وقت کم آوردی ، بیابد بنشیند کنارت ...
و تو سرت را بگذاری روی شانه اش و به او تکیه بدهی .
باید کسی باشد ، هر وقت بار خستگی هایت سنگین شد ،
هر وقت سهمت از بغض بیشتر از توانت شد ،
بیاید پناهت شود و تو یکجا تمام تنهایی ات را ، دلتنگی ات را ، سکوتت را ،
خستگی هایت را و تمام بغضت را روی شانه اش فراموش کنی ...
باید کسی باشد ... باید ...
" شهاب حسینی "
عاشق که باشی عشق شورِ دیگری دارد / لیلی و مجنون قصه شیرین تری دارد
دیوانِ حافظ را شبی صد دفعه می بوسی / هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد
حتی سوالاتِ کتابِ تستِ کنکورت / - عاشق که باشی - بیت های محشری دارد
با خواندن بعضی غزل ها تازه می فهمی / هر شاعری در سینه اش پیغمبری دارد
حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است / شاعر که باشی عشق زجرِ دیگری دارد
" بهمن صباغ زاده "
..................................................................
تنهایی چیزهای زیادی به آدم می آموزد !
اما ...
تو نرو !
بگذار من نادان بمانم ... " ناظم حکمت "
چقدر چشم کشیدم خطوط پیرهنت را
رسیده بود و نچیدم انارهای تنت را
خدا چه معجزه ای کرد در بلوغ تو و من -
فقط نشستم و دیدم بزرگ تر شدنت را
چقدر دستِ مرا روی گونه هات کشیدی
چقدر ساده گرفتم حرارتِ بدنت را
چه عاشقانه نوشتی و ... عاشقانه نوشتی -
- زمانِ نامه نوشتن - نفس نفس زدنت را
- به شرم - بوسه فرستادی و گرفتمش از دور
در امتدادِ نفس هات ، غنچه دهنت را
.
.
.
قرار بود به پایم هزار سال بمانی
قرار بود ببینم هراسِ زن شدنت را
تو در لباسِ عروسی قشنگ تر شده بودی
سیاه پوش نشستم ، سفیدی کفنت را
" بهمن صباغ زاده "
راه زیاد است ، مهم نیست !
گاهی در این برهوت سرگردان می شوم ، مهم نیست !
باد پَسَم می زند مدام ، سرما می رود توی جانم ، مهم نیست !
خودم را بغل می کنم !
فقط می خواهم بدانم جاده هر قدر دراز و طولانی بشد ،
آخرش یکجایی تو ایستاده ای ؟!
بین راه گاهی آدم هایی را می بینم که آخر جاده شان هیچکس نیست .
از این برهوت می افتند به برهوت دیگر . و همین هراسانم می کند .
و همین باعث می شود تنهایی خودم را دوست بدارم ،
آخر من که جز تو کسی را ندارم ...
" عباس معروفی "
وقتی تیتر آبی آخری را میخوانم گریه میکنم .. تو هم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست باز می خندی وَ می پرسی که : حالت بهتر است ؟ باز می خندم که : " خـــــیلی " ... گرچه ... می دانی که نیست ! شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست چشم می دوزم به چشمت ، می شود آیا کمی دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست ؟ وقتِ رفتن می شود با بغض می گویم : نرو ... پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست می روی و خانه لبریز از نبودت می شود باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست . . . رفته ای و بعدِ تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی ... کار آسانی که نیست " بی تا امیری نژاد "