سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و این معنى به لفظى دیگر از آن حضرت روایت شده است که : ] دل بیخرد در دهان اوست و زبان خردمند در دل او [ و معنى هر دو یکى است . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :192
بازدید دیروز :738
کل بازدید :840795
تعداد کل یاداشته ها : 6111
03/10/22
5:32 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

بهار نزدیک می شود و تو باید دستمال سفید گردگیری را برداری و به مصاف جنگی نابرابر با کمد اتاقت بروی!

کمدی سرشار از خاطرات، درب کمد را که باز می کنی، هیاهویی به پا می شود، تو به قلمرو خاطرات پا گذاشته ای

کاغذها برنده تر از تیغ ها، عکس ها راه نفس را می گیرند..

و کتاب ها ماشین های زمانی می شوند و تو را دست و پا بسته از سالی به سالی و از شهری به شهری می برند.

یادگاری ها هجوم می آورند و همه ی لحظه های خوب را به رخ می کشند. ..

عطرها تو را در خود غرق می کنند و با هر بوییدن موجی از خاطرات تو را به زیر می کشد ...

آن لحظه دستمال سفید گردگیری را به نشانه ی صلح بالا می آوری، غافل از آنکه دیگر هزار سال از آن روزها گذشته است.

و نمی دانی که من هنوز هم آن گوشه کنارها مانده ام تا بهاری از راه برسد،

 تا با خاطره ای، عطری، کتابی، هر چند کوتاه، مرا به یادت بیاوری.

 روزبه معین |




  
  

می آید روزی که در تراس خانه ات، روی صندلی دسته دار نشسته ای و بازی کودکان را تماشا می کنی

آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه می کند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد،

سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای!

کنار روزمرگی هایت، یک فنجان چای برای خودت میریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند 

لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک می کنی،

اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند!

شباهت اسمی بود...

تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری، لبخند کوچکی می زنی و دوباره چایت را می نوشی،

من به همان لبخند زنده ام


| عطر چشمان او/ روزبه معین

..................................................

فکر می کنم که خدا سه چیز را با ذوق بیشتری آفریده،

زن، هنر و عشق

اما در عجبم که، تو را با چه شور و حالی آفریده،

زنِ هنرمندِ عاشق





  
  

من این رو خیلی خوب می دونم که آدم ها وقتی بزرگ میشن اگه کسی رو دوست داشته باشن،

اون دوست داشتن خیلی ارزشمند میشه، منظور من از بزرگ شدن بالا رفتن سن نیست، 

این فهمیدن هست که آدم ها رو بزرگ می کنه!

اونی که تنها می مونه و فکر می کنه بزرگ میشه،

اونی که سفر می کنه و از هر جایی چیزی یاد می گیره بزرگ میشه،

اونی که با آدم های مختلف حرف می زنه و سعی می کنه اون ها رو درک کنه بزرگ میشه،

برای همین همیشه به این اعتقاد دارم که کسانی که زیاد کتاب می خونن می تونن آدم های بزرگی بشن،

چون اون ها تنها می مونن و فکر می کنن، با داستان ها به سفر میرن، 

چیزهای مختلف یاد میگیرن و سعی می کنن بقیه رو درک کنن.

به نظر من زن ها و مردهایی که کتاب می خونن و روح بزرگی دارن، 

دوست داشتن و دل بستن واسشون خیلی با ارزشه...


 روزبه معین




  
  

من می تونم باهات تو کافه بشینم، بگم و بخندم، باهات ساعت ها قدم بزنم،

درد و دل هات رو گوش کنم و هر کمکی از دستم بر بیاد واست انجام بدم ..

و در قبال این ها چیزی ازت نخوام، در واقع من می تونم یه دوست خیلی خوب واست باشم، 

به شرط اینکه تو هیچ وقت حرف از دوست داشتن نزنی، اینجوری کار سخت میشه!

به نظرم اگه یه روز حقیقتا احساس کنی که خودت رو دوست داری

باید نسبت به خودت و کارهایی که انجام میدی متعهد بشی و دربند اصول خاص خودت زندگی کنی،

چه برسه به روزی که با کسی دیگه حرف از دوست داشتن بزنی، 

مسئولیت دوست داشتن خیلی سنگینه...

/ روزبه معین |

................................................

پ.ن : ایکاش منو و تو ..  یه دوست برای هم باقی میموندیم .. انوقت من هر وقت دلم تنگ بود یا عصبی بودم یا حتی خوشحال میتونستم بهت زنگ بزنم درد دل کنم و تو حرفی بزنی آرومم کنی دلداریم بدی تو شادی و غم هم شریک باشیم ..

ایکاش انقدر تا ته ماجرا نمیرفتیم .. ما بی شک دوستان بسیار خوبی برای هم میشدیم ... بی شک

 




  
  

تمام کارهایی که واسه پیدا کردن خودم بهم کمک می کنن رو انجام دادم.

بهترین عطرم رو زدم، لباسی که دوست دارم رو پوشیدم،

به آن خیابان همیشگی رفتم و زیر باران پیاده روی کردم،

بعد از اون به خونه برگشتم، برای خودم قهوه دم کردم،

آهنگ مورد علاقه ام رو بارها گوش دادم 

و لا به لای کتاب ها و نوشته ها و مکتب های مختلف دنبال خودم گشتم، 

اما هیچ کدوم از اون ها دیگه کارایی گذشته رو نداشتن.

حس و حالی که من دارم اسم خاصی نداره و تو هیچ مکتبی قرار نگرفته، 

حسیه بین تنهایی و بی کسی.

اگه می تونستم از این گمشدگی خلاص شم، بدون شک بی کسی رو انتخاب می کردم،

بی کسی خیلی صادقانه تره، اما تنهایی نه، 

تنهایی مدام فکرش می افته به جونت که شاید کسی از راه برسه ...

روزبه معین

 ....................................

پ . ن : و این فکر مدام که شاید کسی از راه برسه کم کم آروم آروم مثل سمی که بتدریچ اثر میکنه بالاخره آدمو میکشه ...

 


 


  
  
<   <<   71   72   73   74   75   >>   >