چند روز دیگر، شاید چند ماه دیگر یا شاید هم چند سال دیگر، بالاخره هم را می بینیم
و از کنار هم آرام می گذریم، من چشم هایم را می بندم تا مبادا نگاهم بلرزد،
اما در لحظه گذشتن یکباره تمام وجودم می بویدت،
عطری آشنا، عطر خنده هایت، عطر نگاهت، عطری لبریز از خاطرات خوب...
تو می روی و من سرشار از عطر تو می مانم.
گیریم که نگاه، گناه باشد، بوییدن که گناهی ندارد، دارد؟
/ روزبه معین |
................................................
برایت آرزوهای ساده می کنم
آرزو می کنم صبح ها سر حوصله ملافه های سفید را مرتب کنی
پنجره اتاقت را باز کنی و هنگامی که چایت را می نوشی آفتاب روی گونه ات بنشیند
آرزو می کنم به کسی که دوستش داری بگویی، دوستت دارم
اگر نه امیدوارم قدرت این را داشته باشی که لبخندهای مصنوعی بزنی
آرزو می کنم کتاب های خوب بخوانی، آهنگ های خوب گوش کنی
عطر های خوب ببویی
با آدم های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست
بودنِ چیزی که دوست داری باشی
| روزبه معین |
...........................................