این اواخر
به من فکر می کنی
و دلت برایم تنگ می شود!
کاش زنده بودم و
این روزها را
می دیدم.
"کامران رسول زاده"
پیکرم هنوز بویِ آغوش می دهد .
آغوشت اما رنگِ وفا نمی گیرد .
من یا تو کداممان تنهاتریم ؟!
(سمانه سوادی)
عجیب هوس کرده ام سقفی بالای سرم باشد
و من قند در دلم آب شود که یکی هست که تمام شب پا به پای من چکه می کند .
هوس کرده ام چارپایه ای داشته باشم
تا نیاز نباشد مثل دوپاها برای رسیدن ، رفتن را صرف کند
و یک پنجره می خواهم
که همیشه باز بماند تا عابران ببینند که نه سقف و نه طناب دردهای مرا تاب نمی آوردند
و برای بستن زخمهایم دست به کار می شوند .
من که چیزی زیادی نمی خواهم ؛
فقط آواری می خواهم که بالای سرم باشد ...!
(سمانه سوادی)
امشب رؤیاهایم را به تخت می بندم ،
دیگر وقتِ آن رسیده که تو را ترک کنند ...!
(سمانه سوادی)
چه هفته های خنده داری است
این هفته هایی که صبح تا شب ،
شب تا صبح ،
هفت روزِ هفته ،
خنده دار می زنم زیرِ گریه !
ای کاش می شد
شاهرگِ زندگی ام را بزنم به بی خیالی !
(سمانه سوادی)