محبوبم!
تو را
نه برای زیبایی بی حصر و ادامه دارت
نه برای رنج و اندوه ماندگارت
نه برای شادی
نه برای چشم های نافذت که با موهای کوتاه
می توانی ویرانگر باشی...
تو را
نه برای زنانه ای بی وقفه
نه برای مهربانی لایزال و بی ریا
نه برای قهر
نه برای آشتی
تو را
نه برای زخمی که بر جا گذاشته ای
نه برای آنچه مَردان شهر در تو می بینند
نه برای غمین غروب آدینه
نه برای هر آنچه که داری
تو را برای خودم ..
و تعریف جاودانگی عشق
برای گنجی که داری و نمی ببیند برای سادگی ات در تعاریفی که "زن" بود تو را برای تنهایی ام دوستت دارم... "حمید جدیدی"
تراس
چشم به راه توست!
تا پابوس پاهایت باشد
بند رخت
منتظر ست
تا از پیراهن خیس تو
گلویی تازه کند!
و گل های شمعدانی
که ایستاده اند
چون جوجه گنجشک های گرسنه
برای سهمی که از دستان تو می گیرند
فرض کن
در دور دست ها منتظرم
بوسه ای پرتاپ کن
و این جبهه ی گرم هوا را
با یاد بارانی بی وقت
به خاطرات خوب نسیم برگردان...
حمید جدیدی"
محبوبم!
سنگ ها
به قصد شکستن نبود که به پنجره می خورد!
خرد و کوچک
یعنی قراری به وقت نیمه شب!
قرار بود قلبت را در دست بگیرم
و قلب معشوقه ها
با مشت کسانی که دوستشان دارند
یکی نیست... هست؟
چاره ای نیست!
هنوز هم دوستت دارم
مثل پنجره ای که سنگ را
سنگی که مشت را
مشتی که دست بود در ابتدا
آرام و نرم
لابه لای انگشت های ...
تکه تکه ام حالا
و هر تکه ام دوستت دارد
محبوب سنگدلم نگران نباش ... مرا با پنجره ای تازه ای عوض خواهند کرد تا تو آسوده و زیبا به قرارهای عاشقانه ات برسی ... "حمید جدیدی"
محبوبم!
تو هم مثل من خسته ای؟
تو هم مثل من تنها...
و مثل من به این دوریِ زوال انگیز فکر میکنی؟
مثل اینکه باید دست کشید
و عشق را
چون ظرفی عتیقه و نایاب
در پستوها پنهان کرد
ظرفی که هر بار تکه ای از آن را
ناخواسته شکستیم!
گاه ترک خورد
گاهی بر زمین افتاد
و رنگِ گل های زیبایشپرید!
مثل اینکه باید دست کشید
و عشق را
چون ظرفی عتیقه و نایاب
در پستوها پنهان کرد!
عشقی کهن و ماندگار
تا سالها بعد هر که یافت
از تنها بوته ی سرخِ جا مانده بر روی ظرف بفهمد... "دوست داشتنت ابدی ست" "حمید جدیدی"
مرا دوست بدار!
مرا آرام دوست بدار!
مرا بسان نوازش باد بر گندمزار
بسان کشیدگی موج بر امتداد ساحل
و سادگی بی حصرِ آسمانی آبی
دوست بدار!
مرا دوست بدار!
مرا آرام دوست بدار!
قلبی که هفتاد بار در دقیقه می تپد...
یقینا زیباتر از پمپاژهای بی امانِ شوقی گذراست،
و دردی که کهنه و قدیمی ست
رنجی به مراتب
کمتر از زخم های تازه خواهد داشت
مرا دوست بدار!
مرا آرام دوست بدار!
و در سفری که بی انتهاست
بسان یک موسیقی بی کلام
جاده ای بی مسافر و راهی که منتهی به دره ای عمیق است... آرام آرامتر دوست بدار چرا که شیب تند چون عشقی آتشین می تواند کشنده باشد! "حمید جدیدی"