بخند محبوبم
دنیا گاه
به شکل تمشک بزرگی ست
که هر کس
سهمی از سرخی آن خواهد داشت!
گنجشک ها
دست های عابران
لب های تو
و جای زخم های من...
"حمید جدیدی"
محبوبم!
درخشش دانه های شِکَر در نور آفتاب
و عطری که از دمنوش چای بهاره پابرجاست
چه ترکیب زیبایی خواهد شد!
درست شبیه وقتی که عطر گردنت
و سینه ریز الماسین آویخته از تنت در هم می آمیزند
چرخش قاشق میان استکان چای
رقص آرام تو را در آشپزخانه به یادم می آورد
و تُردی نان صبح
چیزی ست شبیه زمزمه ای که زیر لب می خواندی
باید ایمان بیاوریم
به رستگاری روز
وقتی که شب را هر کدام و دور از هم
اشکریزان و غلتان در جای خواب هایمان
به ناچار در آغوش گرفته ایم
بخند محبوبم!
که "دوری" تنها واژه است
و هربار که گنجشکی پشت پنجره آواز می خواند صبحانه ی مرا با سلام گرمی از تو شیرین و دلچسب میکند! "حمید جدیدی"
دوستم داشته باش
و هر بار ...
به اسم کوچکم صدا بزن
مرا "حواصیل" بخوان
پرنده ای که بارها از کوچ جامانده ...!
یا "رضاییه"
دریاچه ای که هر روز
دلش بیشتر شور میزند ...
تک "درخت سپیدار" باغچه ی پدربزرگ
آخرین "فشنگ" سرباز خسته از جنگ
یا تکه "ابری" سیاه
که لک کرده دامان آبی آسمان را ...
اسم های زیادی دارم
ولی تو بی هیچ نگرانی
مرا بارها صدا بزن!
تنهایی
شهرت من است
و این نام های کوچک!
اصلیت ام را پنهان نمی کند ...
"حمید جدیدی"
از بوسه هایی که ذخیره کرده بودم
از عطر موهایی که استنشاق...
از لمس دست هایت، میان دستانم
چندتایی بیشتر نمانده!
زمستان سردی پیش روست
و من از همیشه پیر و خسته تر...
گاهی صدای سایش استخوان هایم را می شنوم
که توامان با صدای باد بر پنجره
دوری ات را سخت تر می کند!
زمستان سردی پیش روست...
و یخبندان
عصرهای جمعه
گلویم را منقبض تر کرده است
قلبم را
و این تخت
که روزی به قدر هر دومان جا داشت!
می شنوی؟
صدای مرا می شنوی؟
و این نامه را
که سرد و غمگین است خواهی خواند؟!
و از ابتذال افسارگسیخته ی "تنهایی"
سهمی از بوسه هات
سهمی از دستانت
و سهمی از عطر موهات
چیزی برایم کنار خواهی گذاشت!؟
"حمید جدیدی"
(