مرا جواب میکند
سکوت چشمهای تو
و باز تنگی نفس ..
و باز هم هوای تو
دوباره میزند به این
سرجنون گرفته ام
دوباره ..
انقلاب من
دوباره کودتای تو ...
شفیعی کدکنی
..............................................
با لیمو خوبه
با نبات خوبه
سبزش خوبه
شیرینش خوبه
تلخش خوبه
به وقتش خوبه
نا وقتش خوبه
سرصبحش خوبه
نصفه شبش خوبه
رفیقاشم که همه قند ...
مثل چایی باشید ..خوووووب
.................................................
به پندار غلط
ترا باغبان خود انگاشته بودم
دریغا ...
روح تو خود محتاج هرس بود
و ساقه نازک من خشکیدن آغاز کرد
آناهیتا سمیعی ...
.............................................
تو که یادت نمیاید
اما من خوب یادم هست
قرار بود
عاشقانه ترین صدای ساختمان از واحد ما بیاید
وقتی تو فنجان قهوه ام را هم میزنی ...
سحر رستگار
................................................
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما
هیچ کس باور نداشت ..
خوب میدانم ...
که تنهایی مرا دق میدهد
عشق هم در چنته اش
چیزی از این بهتر نداشت ...
قیصر امین پور
...................................................
آدمهایی هستند در زندگیتان نمیگویم خوبند یا بد ..
چگالی وجودشان بالاست ..
افکار ؛
حرف زدن ؛
رفتار ؛
محبت کردنشان ؛
و هر جزیی از وجودشان امضا دار است ..
یادت نمیرود هستن هایشان را ..
بس که حضورشان پررنگ است و خواستنی
رد پا حک میکنند اینها ..
روی دل و جانت ..
بس که بلدند " باشند "
این آدمها را باید قدر بدانی ..
و گرنه دنیا پر است
از آن دیگرهای بی امضایی که شیب منحنی حضورشان
همیشه ثابت است ...
با این گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که این جدال نه آسان است
شهر من و تو طفلک شیرینم
دیریست کاشیانه شیطانست ...
فروغ فرخزاد
...................................................
آدمهایی هستند که وقتی خوشحالی کنارت نیستند
چون حسودند ...
وقتی غمگینی در آغوشت نمیگیرند
چون خوشحالند ..
وقتی مشکل داری به ظاهر همدردند
اما در وقاع بیخیال تو هستند ...
اما وقتی خودشان مشکل دارند
با تو خیلی مهربانند ...
این ها بدبخترین انسانهای روی زمین اند
که هیچ آرامشی در زندگی ندارند
پائولوکوئیلو
............................................
هر روز که میگذرد ...
من بیشتر میفهمم که هیچ چیز در دنیا ارزش گریه کردن ندارد ..
ما آدمها مدام چیزهایی را که اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
در افکارمان میچرخانیم و دور میکنیم و همین باعث میشود در صد سالگی حسرت لذت نبردن از زندگی را بخوریم
شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند ..
از غصه هایت فرار کن در ناکجا آباد درونت رهایش کن و به دنبال هرچیز که شادت میکند روانه شو ..
زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن دارد چیزهای زیادی هم برای لبخند زدن دارد ..
کافی است از ته دلت بخواهی که دنبالت خوبی ها و لبخند ها بگردی و زندگی را زندگی کنی
همین ...
هر چه انسانتر باشیم زخم ها عمیق تر خواهند بود هر چه بیشتر دوست بداریم ، بیشتر غصه خواهیم داشت بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهاییمان بیشتر خواهد شد شادی های لحظه ای و گذرا هستند .. اما رنجها داستانشان فرق میکند تا عمق وجود آدم رخنه میکند وما هر روز با آنها زندگی میکنیم ...
.............................................