به سرم زد یک شب ناشناس امتحانش کنم
بازىِ خطرناکى بود اما به ریسکش میارزید
+سلام
-سلام…شما؟
+غریبه
خدا خدا میکردم که دیگر پیامى نگیرم
آخر قرارمان این بود که ناشناسى واردِ حریممان نشود
-میشه خودتونو معرفى کنید؟
نوشتم و نوشت
ساعتها برایم نوشت ..
از تنهایى اش
از گذشته اش که پاک بود از آدمها
نالید از عشقهاى امروزى ..
گفت منتظر است یک دانه نابَش سرِ راهش قرار گیرد…
با شماره ى خودم پیغام دادم جواب نداد
براىِ غریبه اما،
حاضر بود جانَش را بدهد ..
عجیب بود که دیگر خبرى از شلوغىِ کارَش نبود
عجیب بود که دیگر دستش هم بند نبود
عجیب بود،همه چیز عجیب بود
بعد از سالها،
مرا با غریبه اى عوض کرد که خودم بودم
گاهى در زندگى غریبه شوید
آدمها گاهى غریبه ها را به عشقشان ترجیح میدهند!
علی قاضی نظام
آدم وقتی دلش میگیرد
باید گوشی را بردارد
کف اتاق دراز بکشد
شماره ی فرد مورد نظر را بگیرد!
چشمانش را نیمه باز رها کند
و همینکه پاسخ داد
بدون سلام و علیک بگوید
“یه کمی با من حرف بزن
هیچ حالم خوب نیست”
علی سلطانی
صبح یا عصر؛
زیاد فرقی نمیکند
دلتنگیِ جمعه
از جایی شروع میشود
که دهانت پر از حرف است برای گفتن
اما کسی را نداری برای شنیدن…
علی سلطانی
شعرترین حرف یک مرد
همان دوستت دارم است!
در آن نیمه شبی که
تکیه بر بازویش خوابیده ای
و همزمان با مرتب کردن موهایت
به زبان می آورد…
علی سلطانی
همان طور که دیروز؛
سیگارم
هفته ی قبل
خودکارم
و ماه پیش
آن کتابچه ی شعر شاملو را پیدا کردم
تو را هم خواهم یافت
فقط امیدوارم حوصله داشته باشی
گوش هایت
حرف های یک عمر بیخوابی را
به زبان من بدهکار است!
علی سلطانی
............................................
کاش زندگی دکمه ی آف داشت !
نه حوصله ی مرور خاطره دارم…
نه حوصله ی اتفاقی جدید…
خواب…
دلم یک خواب عمیق میخواهد
بدون ترس…بدون اضطراب…بدون فکر!
بدون تکرار این سوال
که آخرش چه می شود؟!
علی سلطانی
به عاشق و معشوق های شهر بگویید
دلبری برای یکدیگر را
بگذارند به وقت تنهاییشان!
خیابان و تاکسی و مترو
جای دست کشیدن روی ابرو
گذاشتن سر روی شانه
و لمس شال و گیسو نیست…
شاید یک نفر چشمانش را بست
شاید یک نفر خاطرش پر کشید
شاید یک نفر دلش رفت
شاید یک نفر دلش خواست…..!
علی سلطانی
............................................