در بین جمعیـت گُم ات کردم
سالِ هزار و سیصـد و گریه
سالی که قبل از عیدِ نوروزش
یک شالِ قرمز کرده ای هدیه ...
هر روز دنبالِ تو میگردم
آخر به غربـت میکشد کارم
دقت کنی میبینی ام در شهر
یک شالِ قرمـز بر سرم دارم ...
لعنت به من که دوستت دارم
لعنت به قرمـزهای بعد از تو
دیروز ها همراه من بودی
لعنت به این فـردای بعد از تو ...
میخواستم بال و پـرم باشی
یک تاجِ گل روی سرم باشی
عاشق کنی کلِ جهانم را
آن نیمه ی بهـترترم باشی ..
اما نشد .. رفتی.. امان از
من هم برایت شعـر میریسم
پاییـز غوغا میکند اینجا
هر شب به یـادِ رفتنت خیسم ...
پس لرزه های رفتنت را هم
بردار و از این شهر راهی شو
هی خواستم مالِ خودم باشی
اصلا اسیرِ هر که خواهی شو !
مِهرِ زیادی هم زیان دارد !
میخواهمت میخواهمت کشک است
بیرون برو از عمـقِ احساسم
در را به روی عشـق خواهم بست ...
| مریم قهرمانلو |
دردِ پنهانِ قصه های منی
وقتِ بارانِ تندِ پاییزی
فالِ بودن کنارِ هم را کی
توی فنجانِ قهوه میریزی ؟
تا کجا گریه را یدک بکشم ؟
غصه ها را کجا پیاده کنم ؟
کسر های نبودنت را هم
با چه حرفی به عشق ساده کنم ؟
با چه لحنی تـو را صدا بزنم
تا به شهری که نیست برگردی ..
در هیاهوی رفتنت ای کاش
جمعه را مُبتلا نمیکردی ...
دوستت دارم و ندارم هم ..
خسته ام از هوا و حالِ خودم
رفته ای تا به غیرِ من برسی
بپیچم به دست و بالِ خودم ...
بغضِ این شعر اتفاقی نیست !
درد ها را خودت رقم زده ای
قصد کردی که عاشقش باشی ؟
باشد اما به کوهِ غم زده ای !
حالِ من خوب میشود کم کم
مثلِ پاییز های بعد از تو
باد .. باران .. خودش نمیفهمد
وااای از این هوای بعد از تـو ...
به درک اینکه دلت با من نیست
به درک حالِ دلم داغونه
به درک .. بارونِ پاییزی هم
نمیتونه تو رو برگردونه ...
حالِ من بعدِ تو اصلا خوش نیست
همه ی دلخوشیام بیمارن
زخم خوردم .. نفسم بند اومد
تو ندیدی که چه دردی دارن ...
تک تکِ خاطره ها یادم هست
عطر تو از همشون لبریزه
واسه اینه که چشام بارونه
واسه اینه که دلم پاییزه ...
تو رو توو عکسِ خودت میبوسم
با همین حالِ بد و داغونم
تهِ هر خاطره ای ردِّت هست
من از این خاطره ها ممنونم .. !
یکم از تو تووی احساسم هست که واسه زخمِ دلم تسکینه به درک اینکه چشام هر لحظه تو رو با غیرِ خودم میبینه ... به درک اینکه دلت با من نیست به درک حالِ دلم داغونه به درک .. بارونِ پاییزی هم نمیتونه تو رو برگردونه ... ولی بازم تو رو دوسِت دارم ... | مریم قهرمانلو |
که واسه زخمِ دلم تسکینه
به درک اینکه چشام هر لحظه
تو رو با غیرِ خودم میبینه ...
ولی بازم تو رو دوسِت دارم ...
شعر خواندی و غصه هایم رفت
شعر خواندی و دلبری کردی
چشم بستی و بوسه ای بعدش
چشم بستی و خود سَری کردی ...
شعر خواندیم و گونه بوسیدیم
شعر خواندیم و یک بغل بعدش
میشْنیدی که دوستت دارم
ذوق کردی و یک غزل بعدش ...
دست بُردی در آرزوهایم
قول دادی که مالِ من بشوی
قول دادی که تووی هر قهوه
باز تعبیرِ فالِ من بشوی ...
چشم هایت به گردِ سبزی که
غَلت میزد درونِ سینی، بود
تکیه دادی و منتظر ماندی
عشق آنجا که مینشینی بود
قاچ کردیم و سرخِ پُررَنگش ...
قاچ کردیم و زندگی خندید
دست بردم میانِ آغوشت
سرخ هایی که با تو میچسبید ...
سرخ یعنی که دوستت دارم
سرخ یعنی که دلبرم باشی
ناز کم کن بهارِ من، اصلا
سرخ یعنی که همسرم باشی ...
در ژنو
از ساعت هایشان
به شگفت نمی آمدم
هرچند از الماس گران بودند
و از شعاری که می گفت:
ما زمان را می سازیم.
دلبرم !
ساعت سازان چه می دانند
این تنها
چشمان تو اند
که وقت را می سازند
و طرحِ زمان را می ریزند.
| نزار قبانی |
............................................
چگونه فکر می کنی
پنهانی و به چشم نمی آیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند
که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است..