به صبح شنبه می مانی...
در غربت!
به غروب جمعه می مانی...
در دلگیری!
و به عصرهای سه شنبه...
در کسالت بار بودن!
هرطور که بخواهی حساب کنی
دوست داشتنی نیستی،
من اما به طور احمقانه ای...
عاشقت هستم!
| طاهره اباذری هریس |
من هنوز هم منتظرم.
من هنوز هم منتظر آرامشی هستم که سال هاست به من قول داده است زود بیاید و برایم موسیقی خوشبختی را بنوازند...
منتظرم که خستگی هایم از من خسته شوند و به سفری طولانی بروند...
منتظرم که لبخند،لباس قرمزش را بپوشد و با من شراب بنوشد...
منتظرم که ساعت ها بخوابند و من بتوانم طعم زندگی را بچشم...
میدانی غم انگیز است؛
آن روز که به خودت نگاه میکنی و میبینی “انتظار کشیدن ” را بهتر از هرکار دیگری بلدی...
| شقایق جلیلی |
صبور ...
مثل درختی که در آتش میسوزد
و توان گریختن ندارد ...
حیرتزده چون گوزنی
که شاخهای بلند
در شاخه گرفتارش کردهاند
این روزها این چنینیم...!
| شمس لنگرودی |
....................................................................
غ . ن : گاهی کلمات انقدر وصف حالن که قلبتو سوراخ میکنن .. درختی که در آتش میسوزد و توان گریختنش نیست ...
به خودت رحم کردهای تا حالا؟
وسط یکی از آن جنگهای درونی،
در میانهی دادگاهی که علیه خودت برپا کردهای
تا خودت را به بدترین مجازات محکوم کنی،
ناگهان دلت لرزیده برای بیپناه بودنت؟
خیلی هولناک است که آدم بزرگترین مجازاتکننده خودش باشد؛
در حالی که از بیرون و در ظاهر همهچیز آرام بهنظر برسد.
هیچکس هرگز از آن جنگهای درونی با خبر نخواهد شد.
هیچکس هرگز نمیفهمد که چه اتفاقی افتاد، چهچیزی شکست و چهچیزی ویران شد، مگر خودت به وقت شفقت بر خودت...
آدمها چطور چیزی را از خدا میخواهند که حتی خودشان هم حاضر به انجام دادنش برای خودشان نیستند؟
| نعیمه بخشی |
تجربهی دوست داشتن، یک خوشبختی است.
گاهی حتی فراق، خوش است. خصوصا اگر از تبوتاب اولیه عبور کرده باشی. اجازه دهی غبارها بخوابند. آرام بگیری و قبول کنی.
عشق به قلب آدم غَنا میبخشد. تجربهی این رنجها خوب است و یک گنجینه در ته قلبِ تو پُر میکند، اگر درست شناساییاش کنی...
آلبر کامو در زمانهی دوری از یار نوشت: "حتی جدا از تو، چیزی در من سکونت داشت."
در غیبت معشوق، چیزی از او در تو ساکن میشود....
چیزی حتی بهتر از او....
| معین دهاز |