برترین حکمت، شناخت انسان به خویشتن و اندازه خود را نگاه داشتن است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :16
بازدید دیروز :251
کل بازدید :863427
تعداد کل یاداشته ها : 6111
04/4/22
2:37 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

گاهی فکر میکنم هر آدمی  در دنیا باید یک کتاب بنویسد و اسم کتابش را بگذارد " اشتباهات من " زیرش هم درشت و خوانا اسم خودش را بنویسد نوشته فلانی

کتابی که بقیه آدمهای دنیا هم میتوانند آن را بخوانند .. کتابی که با زبانی ساده به تو میفهماند هیچ انسانی در دنیا نمیتواند از دست اشتباه کردن قسر در برود ...

اشتباهات کوچک و بزرگ آدمها که گاهی آنقدر عجییب و مسخره اند که دهانمان از شنیدن و خواندنشان بازخواهد ماند ..

اینکه بالاخره می فهمیم  اشتباه برای همه موجودات است...

برای آن آهویی که درچند صدم ثانیه مسیرش را رست انتخاب نمیکند و شکار میشود ..

برای آدمهای باهوش و زرنگ ، برای آدمهای خوب یا بد ، این را میفهمیم که چطور میشود با یک اشتباه کوچک مسیر زندگیمان سالهای سال از مقصدی که همیشه شوق رسیدن به آن را داشتیم

دورتر شود ...

این را میفهمیم که چطور آدمهای به درد نخور زندگی را دو دستی نگه داشتیم و ازآن طرف بهترین هایمان را مثل سبزه سیزده بدر گره زده و پرت کرده ایم توی رودخانه ..برای باز شدن بختمان  حتما!!!

چه کسی میداند آدمها در لحظات آخر زندگی داغ کدام اشتباه را بر پیشانی شان حس میکنند ؟!  داغ آن چیزی که اتفاق افتادنش با همان یک اشتباه نابود شد و از بین رفت ..

گاهی اشتباهات آدمها و تاوان هایشان چقدر شبیه همدیگرند .. اشتباه کردن عامل سقوط و بیچارگی نیست و آن چیزی که در اصل دمار از روزگارمان در میاورد ..فراموش کردن همان اشتباهات است ..

اصلا مکر غیر این است که اشتباه میکنیم تا یاد بگیریم ... یاد گرفتن همین طور شروع میشود ...با باخت !!! بااز بین رفتن  !! با از دست دادن !!! و عاقبت تکرار نکردن آن ...

یاد میگیریم آنجایی که با همه وجود دوستش داریم زود جا نزنیم ... صبر را یاد بگیریم ... کنار آمدن را ... معذرت خواهی و بخشش را ..

اشتباه معلم بزرگ و جذابی است که هم مارا در وسط میدان زندگی به فلک میکشد  و هم  درس  را یادمان میدهد ..

نه وقت زیادی برای زندگی کردن داریم و نه برای تکرار کردن اشتباهات ...

 

فرزانه هوشیاری

.....................................................................


  
  

وقتی منو به خاک سپردن  و همه رفتن حس خیلی بدی داشتم...

نه از اینکه مرده بودم  بیشتر دلم به حال مادرم میسوخت که ناراحتی قلبی داشت...

دو روز راه رفتم تا رسیدم به پل صراط ...

اولین کسی که دیدم شاملو بود ... اینو میدونستم که شاملو قبل از آشنایی با آیدا میخواست خودکشی کنه

اینو آیدا میگفت وقتی که بارها وقتی زنده بودم تو مراسم سال مرگهای شاملو دیده بودمش ..

به شاملو گفتم دوست داشتم تو رو تو کافه نادری میدیدم نه اینجا ...

 و یدفعه اشک تو چشم جفتمون جمع شد ..

راه افتادم و اومدم جلوتر که یهو صادق هدایت رو دیدم ...

رفتم جلو و یکساعت چشم تو چشم بودیم ..

یهو بهش گفتم خودکشی  : خودش درد داره ؟؟؟ گفت خود خودکشی نه !!! دلیلشه که درد داره!!!

 

در حین اشک ریختن به هدایت گفتم تو فروغ و خسرو گلسرخی رو میشناسی؟

گفت  آره اونا رد شدن رفتن اونور ... بهش  گفتم چه جوری میشه با خدا حرف  زد ؟

گفت باید وایستی تو نوبت مثل ما .... منم اینجا منتظرم برم پیشش ...

گفتم : اونایی که اون دنیا رو واسه مون جهنم کردن کجان ؟؟

 

گفت :  اونا تو نوبت نیستن خدا هرگز با اونا حرفه نمیزنه ...


  
  

چرا ما چشمانمان را می بندیم وقتی :

می بوسیم...

بغل میکنیم...

گریه میکنیم...

رویا میبینیم...

گوش میدهیم...

و استشمام میکنیم...

چون که :

زیباترین چیز ها در زندگی

قابل دیدن نیستند !!!!

بلکه به وسیله  قلب حس میشوند  !!!!

.................................................................

میدانم نمیدانی

چقدر دوستت دارم...

و چقدر این دوست داشتن همه چیزم را در دست گرفته است

میدانم نمیدانی 

چقدر بی آنکه بدانی میتوانم دوستت داشته باشم 

بی آنکه نگاهت  کنم...

صدایت کنم..

حتی  !!!

بی آنکه زنده باشم

میدانم نمیدانی

تا به حال چقدر دوست داشتنت

مرا به کشتن داده است ...!!!

 

حافظ موسوی

 

 

 


  
  

می خواستم بنویسم:

خدایا ... یه  پشت در  نیم ساعته
نه دو ساعته
نه یه روزه
نه یه هفته ای
نه یه ماهه
نه یه ساله
نه نه نه
یه جای  امن
منو   و ...  و فقط تو
برای ... ابد ابد ابد
خدایا ... تو این چند روز باقی مونده
یه آغوش پراز دسته گل مریم - از من
یه پشت در  امن - از تو
یه آغوش دلتنگ - از ...
به خداییت  قسم
چیزی ازت کم نمیشه...
 
.................................................................

  
  

یک گلدان گل را رها کن به امان خودش

بعد از چند وقت حتما می خشکد

حالا جای آن گلدان ، آدمیزاد باشد

نگویی ، دوستش داری ، دستی از روی محبت بر سرش نکشی ، به اوضاع و احوالش نرسی ،

نازش را نکشی ، برایش دلبری نکنی ، خبر از احوالش نگیری ، هر چقدر هم که محکم  باشد ، یک جایی میخشکد

میخواهم بگویم مراقب گلهای  زندگی تان باشید ...

قبل از آنکه تنها مشتی خاک ته گلدان زندگی برایتان بماند !!!

مگر آدمیزاد به چه بند است ...چه میخواهد ؟؟؟؟

جز اندکی محبت و جرعه ای مراقبت  ..  همین

 

...............................................................

پ.ن : یه ته مونده اندکی خاکم ته یه گلدون سفالی ... دقیقا همین حس و دارم ... دقیقا


  
  
<   <<   106   107   108   109   110   >>   >