خودم جانم! من به تو یک زندگی پر از عشق و لذت و زیبایی بدهکارم و دارم نهایت تلاشم را می کنم تا تو را به همان چیزهایی که همیشه دوست داشتی، نزدیک تر کنم. دارم تلاش می کنم فردای تو از امروزت بهتر باشد و بعد از این، دلایل بیشتری برای لبخند داشته باشی...
خودم جانم نگران نباش، این روزها «مسیر» ماست، ما هنوز به «مقصد» نرسیده ایم، ما هنوز در راهیم و راه های نرفته ی زیادی پیش رو داریم. هنوز مانده تا روزهای خوبمان، هنوز مانده تا رهایی، هنوز مانده تا پا را روی پا انداختن و درنهایت شعف، به دستاوردها نگریستن....
قول می دهم برایت همان خانه ی سبز و روشن و رنگ اندودی که دوست داشتی، در یک گوشه ی دنج، وسط یک باغ، دور از آدم ها... بسازم، جایی که بهار از دیوارهایش بریزد و خورشید از سقف و پنجره هایش چکه کند. جایی که هیچ اندوهی راه خیابانش را بلد نباشد، جایی که آرام باشی. قول می دهم تا آن زمان دلخوشی های بیشتری به دست آورده باشی و بشود با خیالی آسوده و یک دل سیر، زندگی کنی. قول می دهم کتاب های بیشتری بخوانم و آگاهی ات را بیشتر کنم، قول می دهم بیشتر مراقبت باشم، بیشتر دوستت داشته باشم و به توانمندی ها و ویژگی های منحصر به فردی که داری، تکیه کنم.
قول می دهم به کسی جز خودت وابسته نباشم و با کسی جز خودت از سختی های راه، نگویم. قول می دهم فاصله بگیرم از تمام چیزها و آدم هایی که غمگینت می کنند و نزدیک تر شوم به هرچیز و هرکسی که به تو انگیزه و آرامش می بخشد....
خودم جانم! نگران آینده نباش، روی سخت کوشی من حساب کن، من از پس همه چیز بر خواهم آمد....
تو فردا را همانگونه تصور کن که دوست داری، من تلاش می کنم و می سازمش،
قول می دهم...
نرگس صرافیان
نرگس صرافیان
حوصله ی هیچ کس را ندارم، بالاخره آدم روزی به اینجای زندگی هم می رسد...
انگار خدا خواسته از کالبد تکرار بیرونم بکشد، فیلتر فریبنده ی احساسات را از روی چهره ی ساده ی آدم ها برداشته و گفته "این تو و این حقیقت آدم ها"...
من این روزها دارم آدم ها را بدون فیلتر می بینم، کاملا صاف و حقیقی و بدون نقاب...
اگر دوستشان دارم پشتش هزار و یک منطق نهفته و اگر نمی خواهم حتی ببینمشان برایش دلیل دارم.
این مدت به آدم هایی علاقمند شده ام که تا این لحظه نمی دیدمشان و از آدم هایی دل کنده ام که تا قبل از این از آن ها بت ساخته بودم.
منطق است دیگر!
از یک جایی به بعد سر می رسد و بزرگت می کند، نقاب از چهره ها برمی دارد، ابر احساسات را کنار می زند و خورشیدهای حقیقت را بیرون می کشد. درستش هم همین است، آدم باید از یک جایی به بعد واقع بین باشد و بفهمد با عینک احساسات که به استقبال اتفاقات و آدم ها برود؛ همه چیز زیباست، آدم ها خنجر به دست و با نفرت، مقابلش می ایستند و او بر لب هایشان مهر می بیند و در دستانشان عشق!
باید با قساوتِ تمام، این عینک خوش بینی را از مقابل دیدگانش بردارد...
و از یک جایی به بعد, عاقلانه دوست بدارد و عاقلانه زندگی کند....
نرگس صرافیان
دلمان برای روزهای خوبمان، تنگ شده...
روزهایی که می شد در پیاده روهای ساده ی شهر قدم زد و شاد بود،
شب هایی که می شد نگران هیچ چیز نبود و خوابید و آخرِ هفته هایی که می شد سفر کرد و از تهِ دل خندید...
دلمان لک زده برای یک قُلُپ چای که بدون بغض و حسرت از گلویمان پایین برود... قمار سختی بود!
ما تمام دلخوشی مان را پای سادگی هایمان باختیم...
انصاف نبود هم بسازیم و هم بسوزیم،
انصاف نبود تاوان تصمیماتی را بدهیم که خودمان نگرفته بودیم...
ولی تسلیم نخواهیم شد!
دوباره بلند خواهیم شد و همه چیز را خواهیم ساخت!
ما از دردهایمان قوی تریم...
نرگس صرافیان
من به تو می گویم که قوی باشی و می دانم که گاهی کلمات، واقعا معجزه می کنند.
من روزهای سخت زیادی دیده ام، رنج های زیادی کشیده ام و اندوه زیادی را به جانم، خریده ام.
من تا انتهای دردهای زیادی رفته ام، زخم های زیادی را به جان لمس کرده و پایان اندوه های زیادی را به چشم، دیده ام...
من به تو می گویم که قوی باشی چون دیده ام که تمام مسیرهای درد، به مقصدهای خوبی می رسند و هیچ مسیری خالی از امّید نیست. که هیچ شبی بدون ماه و هیچ ماهی، بدون خورشید نیست.
من به تو می گویم که قوی باش و ایمان دارم که گاهی کلمات، واقعا معجزه می کنند...
نرگس صرافیان طوفان