شب های سرد را
هیچ ژاکتی نمیفهمد ..
دستان یخ کرده ام اما چرا ...
گونه های خیس را
هیچ دستمال کاغذی نمی فهمد
بالش خیسم اما چرا ...
گوشی تلفن چه میفهمد برا ی چه
بوسیده میشود ؟؟
کفش هایم چه میفهمد..
چرا یک کوچه ی خاص را هر روز قدم میزنم ..
و مادرم نمیداند ..
چرا هر روزی که میگذرد
سالها شکسته تر میشوم ..
و تو هم حتما نمیدانستی
جرم قتل عمد را
وقتی که میگفتم
بی تو می می رم ...
صادق اسماعیلی الوند
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهم اند
همیشه مقصرند ..
به خاطر سکوتشان ،
مهربانیشان ..
گذشتشان ،
بی کینه بودنشان ..
کمک نخواستنشان ،
بی آزار بودنشان ...
و از هم بدتر اینکه ..
خوبی هایشان زود فراموش میشود ..
.عادل دانتیسم
......................................
اینجا نفس کشیدن چقدر سخت شده است
شب میخوابیم و به صبح امید ی نیست ..
اینجا " درد " تیتر اول روزنامه هاست و " غم " موضوع اخبار و رسانه ها ..
وچقدر زمین آرزوی " مرگ " ما را در سر دارد و زمان " بیرحم" شده است
"اعتماد " الماس نادری شده در افسانه ها
به آهن و آجر اعتماد میکنیم به دل آتش میزنیم ، جان آتش نشانمان رامیگیرد ..
به ریل و واگن ها اعتماد میکنیم مسافران را به مقصد نمیرساند ..
به زمین اعتماد میکنیم زندگی را بر سرمان آوار میکند ..
با خودمان میگوییم دریا که خطری ندارد ، "سانچی" و دریانوردانش را به قلبش میسپاریم شعله ای به پا میکند
دلمان را به " هواپیما" خوش میکنیم و این بار پرواز میکند به قلب مرگ
و ایرانی که قلبش درد میکند از اعتماد به زمین و زمان ...
حسین نامجو
ببا منصف باشیم
معامله ای عاشقانه
تو برای همیشه کنارم بمان
و من ...
تا به ابد به دو رحضورت میگردم
تو برای همیشه بارانی بپوش ..
من تا همیشه باران میشوم میبارم
به لحظه هایت
تو بغض کن ..
من اشگ میشوم
تو بخند ..
من شوق میشوم
تو ببین ..
من از نگاهت مست میشوم
بیا منصف باشیم ..
تو برایم " تب " کن
من برایت " میمیرم "...
عادل دانتیسم
چترت را کنار ایستگاهی
در مه فراموش کن ..
خیس و خسته به خانه بیا
نمیخواهم شاعر باشی
باران باش ..
همین برا ی هفت پشت
روییدن گل کافیست
چه سرخ ..
چه سبز ..
چه غنچه ...
سید علی صالحی
.......................................................