از دانشمندان پیروی کنید که آنان چراغ های دنیا و آخرت اند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :108
کل بازدید :846871
تعداد کل یاداشته ها : 6111
03/12/14
3:12 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

همه زن ‌ها را با من مقایسه می‌‌کرد. این می‌‌شد که دیگر نه کسی‌ را می‌‌بوسید، نه می‌‌پرستید.

ترسِ از دلبستگی دوباره که گرچه شیرین بود ولی‌ دردی کشنده داشت، آنهم هر روزه... 

وحشتِ وابستگی به نفس‌های کسی‌ که بی‌ خیالِ نفس‌های او حتی بالا نمی‌‌آمد.

انتظار...دقیقه‌ها و ثانیه‌ها را شمردن برای نزدیک شدن به قلبی که اگر به اسمِ او و برای او نمی‌‌تپید، مرگ را بیشتر دوست داشت....

حقیقتاً در دنیا چند نفر مثلِ من وجود دارند یا خواهند داشت که آموخته باشند دوست داشتن بی‌ هیچ توقعی اصیل‌ترین و بنیادی‌ترین حسِ موجود در یک رابطه است؟

چند نفر در دنیا وجود دارند که می‌‌دانند  ماندگار‌ترین عشق ورزی‌ها از آمیخته شدن بی‌ بدیلِ سر انگشتانِ  مردی شیفته با گیسوانِ آشفته ی زنی‌ دل سپرده، آغاز می‌‌شود؟ 

چند نفر در دنیا می‌‌توانستند از ضربان قلب دیگرى بفهمند چقدر خسته است یا چطور در پیچ و خم‌های روزگار وامانده است؟

چیزی که زیاد بود، زن بود....ولی‌ این عشق...این قلبِ لبریز از بودنِ خودش...و دست هایی‌ سرشار از لمسِ خوبِ خوبِ دستانش...اینها را حتی اگر می‌‌توانست پیدا کند، باز من نبودم... 

چنین بی‌ پروا...چنین پر شور...چنین عاشق.

زنی‌ بودم که در هر بوسه، مردش را می‌‌پرستید...


| همه مادران به بهشت نمی روند / نیکی فیروزکوهی |




  
  

کاش می‌‌دانستی

زنی‌ که بغض داشت

شانه‌هایِ تو را کم داشت

کاش می‌‌دانستی

زنی‌ که نیازِ نوازش داشت

دست‌های تو را کم داشت

کاش می‌‌دانستی

زنی‌ که هزار قصه برای گفتن داشت

یک شبِ دیگر کنارِ تو را کم داشت

کاش می‌‌دانستی

زنی‌ که دلِ رفتن نداشت

آغوش تو را کم داشت

کاش می‌دانستی

آن زن من بودم ...


| نیکی فیروزکوهی |



  
  

زن زیبایی نیستم

موهایی دارم سیاه

که فقط تا زیر گردنم می آید وَ

نه شب را به یادت می آورد

نه ابریشم

نه سکوت شاعرانه

نه حتی خیالِ یک خواب آرام...

پوست گندمی دارم

که نه به گندم می مانَد 

نه کویر...

وَ چشم هایی دارم

که گاهی سیاه می زنَد

گاهی قهوه ای 

وَ گاهی که به یاد مادرم می افتم

عسلی می شوند و گاهی خیس...

دست هایم...

دست هایم...

دست هایم مهربانند

و هر از گاهی برای تو

به عشق تو شعر می نویسند...

مرا همین طور ساده دوست داشته باش

با موهایی که نوازش می خواهند

و دستهایی که نوازشت می کنند

و چشم هایی که به شرقیِ صورت من می آیند...


| نیکی فیروزکوهی |


  
  

هیچکس نمی‌گوید

اگر شب را از آدم بگیرند،

و تاریکی‌ را

و معجزه‌ی‌ سکوت را ...

و عظمتِ بی‌انتهای‌ِ تنهایی‌ را از آدم بگیرند،

دستِ دردهای‌ هزارساله‌ی‌ خودمان را بگیریم

به کدام جهنمی‌ ببریم؟


| نیکی فیروزکوهی |


  
  

سالها طول کشید تا بفهمم گاهى بد نیست کنترل را از دست بدهم...

بفهمم گاهى باید از فکر آن جایزه هایی که روى طاقچه رویاهایم چیده ام بیرون بیایم...

بفهمم آن مدال هایی که قرار است اطرافیانم به گردنم بیاندازند، همان بهتر که به میخ کج و کهنه اى آویزان بماند تا بر گردنِ قهرمانى که از رنج ِ خود و رنجاندنِ دیگران دچار خوف دائمى ست...

بفهمم قرار نیست همیشه از همه چیز راضی باشم و قرار نیست همیشه همه از من رضایت داشته باشند...

بفهمم آن روزى که نمى دانم باید چه بکنم و نمى توانم تصمیمى بگیرم، آخرین روز دنیا نیست. چرا که فردا هایی هم هست برای تصمیم های بهتر...

بفهمم گاهى بهتر است بار سنگین زندگى را روى زمین بگذارم، کمرى راست کنم، عرقی از پیشانى پاک کنم، به شانه ى خودم بزنم و با خیالی راحت و با صدایی بلند به خودم بگویم:

خدا قوت...فردا روز دیگریست!


| نیکی فیروزکوهی |




  
  
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >