چه می شود کرد
دنیا همین خرابه بود
که به ما دادند
و ما به دست خود خراب ترش کردیم
با هم نساختیم
هر یک خانه ای بنا کردیم
با دیوارها و دری
که پشتشان پنهان شدیم
و هرگاه دلتنگ می شدیم
در را باز می کردیم
به امیدِ دیدار
با دیوارِ رو به رو
شهاب مقربین
...............................
برای روح غریبم صدایتان خوب است
شنیدن نفس آشنایتان خوب است
بدون فاصله با من همیشه صحبت کن
نبند پنجره را چشم هایتان خوب است
قرار بود از این راه رفته برگردی
درون سینه ام انگار جایتان خوب است
مرا به عصر دو فنجان داغ دعوت کن
عزیز طعم دل انگیز چایتان خوب است
غروب ها که دلم تنگ و آسمان ابری است...
چه قدر پرسه زدن در هوایتان خوب است...
دلم عجیب گرفته است... ناخوشم عشقم !
کمی قدم بزنم پا به پایتان خوب است...
مسعود جعفری
محبوبم!
اگر روزی از تو درباره ی من پرسیدند،
زیاد فکر نکن...
مغرور به ایشان بگو:
دوستم دارد
بسیار دوستم دارد...
نزار قبانی
........................................
سال ها بعد
قهرمان فیلم کسی نیست
که شهر را از دست هیولای غول پیکر نجات دهد
به تنهایی
از عجیب ترین زندان ها فرار کند
و یا یک تنه
ارتشی را حریف باشد...
سال ها بعد
قهرمان قصه کسی است
که جرات می کند
و میان "آدم ها"
عاشق می شود...
پوریا نبی پور
درست مثل آن که
جنازه ی کارگران معدن را از خاک بیرون بکشی،
تا دوباره به خاک بسپاری
چیزی میان ما تغییر نخواهد کرد
اما
اصرار دارم که بدانی
"دوستت دارم"
زانیار برور
.....................................
آرزو کن که نبینی شب طوفانی را
کشتیِ گم شده در موج پریشانی را
مثل آیینه نباش ای دل اگر خرد شدی!
صد برابر نکن احساس پشیمانی را
عقل یک عمر به ما درس فضیلت می داد
عشق آموخت به ما لذت نادانی را
من که چون خنده ی دیوار، ترک خورده دلم
از که مخفی بکنم این غم پنهانی را؟
عشق تو سیب خرابی ست که می اندازد
در دل جمعیتی فتنه ی شیطانی را
این همه صنعت شعری که چکامیده تو را
بر سر دجله به هم ریخته خاقانی را
چشمت آیینه ی پاکی ست که می انگارد
به رواق دل من شوق غزلخوانی را
دلم آسیمه ی هجران تو بود و وصلت
تنگ تر کرد بر او عرصه ی حیرانی را
محمد مهدی نورقربانی
...............................................