من
اتفاق عجیبی وسط زندگی ات بودم
و تو
معمولی می مانی از فردا
حرف های معمولی
عشق های معمولی
زنان معمولی
...
معمولا
اتفاق ها
هر روز نمی افتند
.
.
.
مهدیه لطیفی
ما سلام هایی به هم بدهکاریم
که ادامه ی هر کدامشان
می توانست رمانی شود
یا دیوانی
....
و بعید است
سلام هایی که از خیرشان گذشتیم
از ما بگذرند
لااقل رد که می شوی
بی هوا بگو: دوستت داشتم
و تا برگشتم
لا به لای جمعیت
گم شده باش
...
مهدیه لطیفی
برای فرار از دوست داشتنِ کسی
به تا دیر وقت
کار و ...
کار و
کار
پناه می برند آدم ها گاهی
...
تکلیف من چیست ؟
که "فرار" از من فرار می کند
وقتی تو را دوست داشتن
شغل من است!
مهدیه لطیفی
و نمی پرسی حتی گاهی:
هی فلانی
هی تو که رادیوی عصر
جغرافیای تنت را
بحرانی گزارش می کند مدام
چه می کنی راستی با کوهی که بر دلت کاشته ام!؟؟
برای زمین گیر کردنِ من
نخندیدنت کافی بود
این کوه
که کاشتی
سنگین تر از این حرف ها بود!
مهدیه لطیفی
شب ها
دردها به توان می رسند!
و توانا تر از همیشه
تاوان تمام روزهایی که با تو بی درد بودند را
پس می گیرند
روزها
هرچه این فکرهای به کمین را
نادیده بگیرم
آن ها به تیز کردن چاقوهایشان ادامه می دهند
تا شب ...
و شب ها آنکه از همه تیز تر است
در مشت تو برق می زند!
مهدیه لطیفی