ما نه خون ِرنگین تری داریم
نه چشم و ابروی مشکی تری
می گذرد
و سال به سال یادی از هم نمی کنیم
بعدها
...
مثل همه ی آن ها که به هم گفتند "دوستت دارم"
و سال به سال یادی از هم نکردند
بعدها
مهدیه لطیفی
شعبده باز هم کاری ساخته نیست؛
گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو،
گیرم با دستهایی به پهلو باز که معلوم نیست برای حفظ تعادل است یا برای بغل کردن تو،
تمام طناب را راه بروم
و نیفتم از دهان تو،
گیرم گرم بنوشی ام،
گرم بپوشی ام،
گرم ببوسی ام،
گرمتر...
یا گیرم این لبخند گرم کج ات بحث انگیزترین تابلوی نقاشی قرن بعد شود،... ...
با اینها چیزی از قد تنهایی های من آب نمی رود
و هنوز شبها روی شعرها از این پهلو، به آن پهلو...
...
برای دوست داشتنت،
لبخندهایت را نه،
دلت را لازم دارم!
(مهدیه لطیفی)
ما بال هایمان را
با باد "زمان" دادیم ...!
می بینی ؟
ما قرار بود فرشته باشیم
تو بی گناه بودی
من بی گناه
زمان اما دست بر گلو می گذارد
می گوید :
زندگی را و زمین را چه به این حرف ها ؟
چه به این بال ها ؟!
چه غلط ها ...؟
ما بال هایمان را
به زمان باج دادیم تا " زندگی " کنیم !
مهدیه لطیفی
از پیچ آخرین پاگرد
تا بالای پله ها
آنجا که با پیراهن آبی
در چهارچوب چوبی
دست هایت را باز کرده ای به تمام
تا صدای قلبت را توی ریه هایم بکشم
جاذبه ی زمین دو سویه می شود
دستپاچگی ِ نزدیک شدن به احتمالِ بوسه ای
با چشم هایی بسته
که هنوز نچشیده ام
دنباله ی مانتویم را پایین می کِشد انگار از پشت
و آغوشِ آبی ِ بالای پله ها
بالا می برد ام
...
آن مانتو
آن شال
چه رنگی بودند آن شب؟
من همیشه فقط تصویر روبرو را دیده ام!
...
مهدیه لطیفی
نمی شود دوستت نداشت
لجم هم که بگیرد از دستت
نهایتش این است که
دفترچه ی خاطراتم
پر از فحش های عاشقانه می شود
مهدیه لطیفی