سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان خود رأی به خطا و غلط درافتد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :261
بازدید دیروز :802
کل بازدید :830715
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/9
7:58 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

داشت برایم شعر میخواند

که پریدم میان یکی از مصرع ها و گفتم:

بوسه دارید؟

ابروهایش را گره زد و با لبخند نگاهم کرد!

تکرار کردم شما بوسه دارید!؟

از آن بوسه ها که انتها ندارند!

که دوستت دارم هایم را لابه لایش بچشی و بفهمی!

از آن بوسه ها که دهانم را طوری پر کند

از گوشه ی لبهایم بچکد روی لباسم؛

گل کند،شکوفه بزند،بهار برسد!

از آن بوسه ها که تا ماه ها لبهایم را بچشم و با لبخند بگویم چقدر شیرینی!

خندید...

خندید و با چشم های بسته نگاهم کرد!

خندید و با لب بسته دیوانه خطابم کرد!

بلند گفت: دوستت دارم مجنون جان!

و من از خوشی میان شعری که میخواند

قافیه در قافیه،ردیف شدم!

زندگی انگار این بود؛

دو مصرع،کنار هم،یک شاه بیت!

با طعم بوسه!


| حامد نیازی |


  
  

غم

پیراهن تنگیست

که زیباییم را بیرحمانه می بلعد...


 

و شادی

پیراهن گشادی

که هیچ گاه اندازه ی تنم نشد...


 

و تنهایی!

که با هر پیراهن جدید که بر تن می کنم

زیباتر می شود!


 

| فریا زعفری |


  
  

یکی از همین روزها ، دلم به شدت برایت تنگ میشود. بعد پناه میبرم به کوله پشتی قدیمی ام. توی کوله پر است از خرت و پرت هایی که در سالهای جنگ ، هرکدام برایم یاد آور خاطره ای ست از آن روزها.

توی کشو عکسی هم از تو هست. توی عکس ، موهایت طلایی ست. روی صندلی ای توی ایوان نشسته ای و با دست راستت موهایت را عقب زده ای. روسریت را دور گردنت انداخته ای و رو به دوربین خندیده ای. زانوهای سفیدت از دامن گلدارت بیرون زده است و دست چپت را رو به دوربین دراز کرده ای.

ما یک گروهان شکست خورده ی درحال عقب نشینی بودیم. من و پنج سرباز دیگر روی خرابه های خانه ای منتظر فرمان حرکت نشسته بودیم.

روی خاک ها چند قدم جلوتر از جایی که نشسته بودیم ، متوجه چیزی شدم که نور خورشید را روی چشمانم می انداخت.

از پنج سرباز دیگر جدا شدم. عکس تو بود. از جیبم افتاده بودی احتمالا.

ناگهان صدای انفجار گوش هایم را پر کرد. وقتی سر برگرداندم که موج انفجار مرا روی زمین انداخته بود.

من فقط دستها و پیشانیم کمی خراش برداشته بود. گروهبان گفت که پنج سرباز دیگر همگی مرده اند.

میگفت اگر بخاطر برداشتن عکس تو از بقیه جدا نمیشدم ، احتمالا الان من هم مرده بودم.

عکس را بعد از انفجار کمی آنطرف تر از من در حالیکه تو دست چپت را رو به من دراز کرده بودی پیدا کرده بودند.

عکسی که پشت آن برایم نوشته بودی «سالم بمون ، و به من برگرد»


| لئو (محمدرضا جعفری) |

......................................................
پ . ن : گاهی فکر میکنم کشورمان را به دو نیم کرده اند و وسط دیواری کشیده اند .. من این طرف دیوار گیر افتاده ام و تو آنطرف دیوار ...
تا وقتی  این جنگ لعنتی .. تا وقتی این دیوار لعنتی ..هست .. ولی روزی این دیوار خواهد شکست .. حتما خواهد شکست .. آنروز شاید تو نباشی ..
شاید هم من نباشم .. ولی این دیوار به حتم تا آخر نخواهد ماند ...

  
  

هیچ چیز به اندازه تنهایی

غم انگیز نیست

تنهایی نام بیهوده ی زندگی است

وقتی بیداری خسته و غمگینی

وقتی میخوابی کابوس می بینی

وقتی تنهایی سردت می شود...

انگار برف..

روی استخوان شانه هایت نشسته باشد


 

تنهایی ..

جهنم نامتعارفی است

جهنمی با آتش سرد

میان شعله ها از سرما یخ میزنی


 

تنهایی هول آور است

پر از ظلمت و ناشناختگی

مثل خانه ای متروک در حاشیه جنگل

عبور نسیمی از لابلای علف ها

می تواند از ترس دیوانه ات کند


 

وقتی تنهایی...

به همه چیز و همه کس پناه می بری

پخش می شوی در کوچه و خیابان

به جاهایی می روی که نباید بروی

به آدم هایی سلام می کنی که نباید

تنهایی درنگ در سنگ است

حرف زدن از یاد آدم می رود ...


| رسول یونان |


  
  

سخن عاشقانه گفتن، دلیل عشق نیست، 

عاشق کم است، سخن عاشقانه فراوان.

عشق عادت نیست، 

عادت همه چیز را ویران می کند،

از جمله عظمت دوست داشتن را.

از شباهت به تکرار می رسیم،

از تکرار به عادت،

از عادت به بیهودگی،

از بیهودگی به خستگی و نفرت.


 

| یک عاشقانه آرام / نادر ابراهیمی |



  
  
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >