محبوبم!
قلب، امن ترین عضو بدن است. و شاید برای همین است که ما همیشه؛ عشق و دردهامان را آنجا پنهان می کنیم.
اینکه مثل یک راز سربسته؛ در سینه ام پنهانی، چیز عجیبی نیست...!
تو عشقی، تا زنده بمانم
و درد ...
تا مرگ؛ حلاوتی بی حصر داشته باشد.
فرمانده می گفت: "قلب ها" را نشانه بگیرید. قلب که بشکفد، حتی مُرده ها را هم، به اعتراف وا می دارد.
حالا برای نشان دادنِ تو؛ باید به گلوله های سربی دل خوش کرد!
نترس و ماشه را به سمت قلبم نشانه بگیر...!
نشانه بگیر تا دیده شوی
و عشق و درد را از من بگیری...
| حمید جدیدی |
هرگز نگذارید بو ببرند که بعد از رفتنشان چه بر شما گذشت..
بگذارید در حسرت یک " دلسوزی آنی "برای شما بمانند..
در حسرت اینکه سرشان را با تامل تکان بدهند و زیر لب بگویند "ببین با خودش و من چکار کرد"
حتی در حسرت یادآوری آنچه از خوب و بد که گذشت...
یادتان باشد، قدرت در دست شما است که توانایی عاشق شدن و دوست داشتن داشته اید.
یادتان باشد، آدمهای ضعیف که میروند شایسته ی داشتن قلب و احساسِ شما نیستند.
یادتان باشد، برگشت، گاهی سقوط به اعماقِ حقارتی دو جانبه است...
قوی باشید و خوددار و بزرگ...
آدمهای غمگین و دلشکسته و رنجور را هیچکس دوست ندارد. ..
| نیکی فیروزکوهی |
دنیا ویرانه ی کوچکی ست...
ما یادگرفته ایم که گریستن، بخشی از انسان است...
مثل درد؛
مثل زخم ها،
مثل تنهایی!
ما یادگرفته ایم؛ بگرییم...
چرا که درد و تنهایی و زخم را نمی توان پنهان کرد
چرا که "دوستت دارم" را نمی توان پنهان کرد
و قلب های سرخ حتی
از زیر پیراهن هایمان هم پیداست
حالا تو ای رنج همیشگی
ای صلابت وصف ناپذیر اندوه های پنهانی
به من بگو ...
اگر دوستت نداشته باشم
چگونه زنده بمانم...؟
که آیا انسان بی درد را می توان آدمی نامید؟
محبوبم...!
گفته بودی که دوستم نخواهی داشت؛
گفته بودی که نفرتی ملول را؛ جایگزین عشق آتیشنت خواهی کرد.
و چیزهای بیشتری هم گفته بودی:
"که روزی خواهی رفت
که دور خواهی شد
و از هزارتوی خاطرات جا مانده
هیچ یک؛ مانعی برای این گسستگی نیست..."
گفته بودم تا به حال...؟!
که رفتنت و دوری
که نفرت بی کرانت
و خاکسترِ سردی که از عشق بی مثالت به جا مانده...
حتی خروارها خاطرات کهنه و دوریخته ات،
یقینی ست که از عشق دارم!
گفته بودم تا به حال ...؟!
که دوستت داشته ام
که دوستت دارم
و دوستت خواهم داشت!
جیبِ بزرگتر نمیخواهد ..
چتر هم همینطور ..
پاییز فقط دلبر میخواهد ..
با یک خیابان که خشاب اش پر از عشق باشد
و ته مانده های باران
بعد آرام آرام ..
ماشه را بچکانی روی گونه اش
همین..
| مریم قهرمانلو |