شوهرم به من خیانت میکند.
وقتی دارم ظرف میشورم میپرسد:"اگر بهت خیانت کنم چه میکنی؟"
میدانستم یک روز خودش را لو میدهد.مردها همیشه قابل پیش بینی اند.
میگویم:"معلوم است.من هم خیانت می کنم."
به بد جایی شلیک کردم.عصبانی میشود.
می گوید "اگر آن موقع خیانت میکنی از کجا معلوم الان نکنی؟"
دلم برایش میسوزد...احمق جان قاعده بازی را بلد نیست...
میگویم"من جواب سیلی را با سیلی میدهم."
دو تا سیگار پشت هم روشن میکند.
دارم دستم را با دامنم خشک میکنم که به کتابخانه ام اشاره میکند و میگوید:"تقصیر این کتاب هاست.این کتاب ها دیوانه ت کردند."
جوابش را نمی دهم.دخترکم تازه خوابش برده.روی صندلی جلوی کتابخانه ام مینشینم و توی دلم میگویم حیف شما کتاب ها که با این نفهم زیر یک سقفید.
کتاب ها میگویند:"همیشه مسوولیت انتخاب هایت را بر عهده بگیر...این نفهم انتخاب توست"
می بیند ساکتم ادامه میدهد:"زن باید پاک باشد... زن باید نجیب باشد..."
میخواهم بگویم هرکس این حرف ها را زده غلط کرده با تو.من از این زن ها نیستم.من نقش بازنده را بازی نمیکنم.تو بازی را شروع کردی.صبر کن و آخرش را هم ببین.
اما دخترم تازه خوابیده.نمیخواهم با صدای دادش زهر ترک شود.میخواهد حرفم را پس بگیرم.حرفم را پس نمیگیرم.هرگز حرفم را پس نمیگیرم...
میگوید:"جواب من را بده"
"همین که گفتم خیانت کنی خیانت میکنم. "
کفرش در می آید.فحش میدهد.میگوید سگش نکنم و حرفم را پس بگیرم.سکوت میکنم.
آخر هم میگوید:"اصلا کی به توی میمون نگاه میکند؟"
توی دلم میگویم میبینی...
ساعت 4 صبح است هنوز نخوابیده.روی کاناپه نشسته و سیگار میکشد.
| فاضله حسینی |