روزی خانه ای خواهیم داشت ..
که کلیدش را ...
فقط خودمان دو نفر داریم ...
آن خانه اتاقی خواهد داشت ..
که جز من و تو هیچ کس نباید ..
هیچ شبی پایش را درون آن بگذارد ..
حالا ولی فقط رابطه ای داریم ..
که حریمش مهمتر از آن اتاق ..
و آن خانه باید باشد ...
و دیوارهایش محکمتر از ...
بلوک های سیمانی آن ..
من نمیگویم خانه مان را ...
از این و آن پنهان کنیم ..
و آدرسش را به هیچ کس ندهیم
من میگویم ...
توی خلوت دونفره مان ..
حتی فکر هیچ نفرسومی را ...
هم راه ندهیم ...
نفر سوم ها اگر نباشند ..
همه میشوند آدم و حوا ...
و به بهشت بر میگردند ..
من و تو جز حال خوب و آرامش ...
برای هم نداریم ...
اگر کلید خانه ی دل و ذهنمان را
به هیچ نفر سومی ندهیم ...
مالک میرزایی
بیایی آرام توی فکرم
ریز ریز
از توی سرم
بیاورمت پایِ قندانِ
روی میز
پشت به پنجره ی اتاق
بریزیمت توی استکان چایم
مثل دانه های هل
مثل تکه های دارچین
مثل لیمو های امانی
که بمانی
بریزم و سربکشم تمام تو را
که مثل مزه ی خوبِ چایِ عصر یک مرداد
بمانی برای روزهای سرد بهمن ماه...
| حمید جدیدی |
........................................................
پ .ن : گاهی میا ندیشم اگر گل و پرنده و شعر و موسیقی نبود چسان میشداین دنیای گند را تحمل کرد ؟؟؟؟؟
عمرم را سپری کردم
در حالی که در دستی قلم و در دست دیگر کفن داشتم
در دستی کلاشینکف و در دست دیگرم گل سرخ بود
در دستی گذرنامه و حافظهام را
و در دستی دیگر بلیت هواپیما و آرزوهایم را برداشتم
اینک، میخواهم همه این چیزها را به دریا بریزم
و با دو دست
تو را در آغوش کشم
| رقص با جغد / غاده السمان |
می دونی محاله یه روز صبح یکی درِ خونه رو بزنه یه جعبه بگیره جلوی آدم و بگه بفرما حال خوب!
حال خوب ساختنیه.
دست کن ته خورجین دلتنگیا و زخما و بالا پایینای زندگیت، یه کم حال خوب از توش بکش بیرون.
نمیگم آسونه
نمی گم اشتباه نکن، زمین نخور، اشک نریز، کم نیار
نمی گم جلوی یه حسرتایی رو می شه گرفت
نمی گم همیشهی خدا علی بی غم باش، که نمیشه؛
اصلا غم واسه اینه که به آدم عمق بده.
به قول یه بنده خدایی که می گفت درست بعد از اتفاق بود که فهمیدم اون لحظه ها که خنده میسر بود باید از ته دل و با صدای بلند می خندیدم، چه حیف که کم خندیدم!
اونایی که از عمق زخم هاشون شادی بیرون کشیدن قدر لحظه لحظهی زندگی رو بیشتر دونستن.
نه که فکر کنی از بدو تولد آدم های قدرتمندی بودن، نه... اونا این قدرت رو بعد از هر زخمی، ذره ذره در خودشون پرورش دادن.
در لحظه هایی که امکان حال خوب رو داری حضور داشته باش، براش سنگ تموم بذار.
دنیا همیشه بلبشوئه، بهونه واسه دلگیری زیاده و فرصت کم،
تنهایی از رگ گردن به آدم نزدیکتره و انتظار هیچ دردی رو دوا نمی کنه؛
فقط خودتی که می تونی پازل بعضی لحظه هارو جوری بچینی که یه کم عشق کنی.
یادت نره که هر چقدر دنیا سخت بگیره حق توئه که توش عشق کنی،
حق گرفتنیه
حال خوب ساختنیه ...
| پریسا زابلی پور |
" دلتنگم "
گفتنی هایم
همین قدر کوتاه اند
و همین قدر عمیق !
| جمال ثریا |
............................................
گفتند:
چه سان است عشق تو؛
تویی که پیکرت برف است وُ
اویی که چشمش آفتاب؟
گفتم:
عشق من
آب شدن در پیشگاه اوست؛
پیوسته
پی در پی
بی پایان
ترجمه: بابک زمانی |
........................................................