دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست...
فقط نقطه ای از آن خودم،
روی آن نقطه هم
میخ میکوبم
و قاب عکس تو را می آویزم.
| نزار قبانی |
................................................
چطور می شود پوست
غم را نشان بدهد
لب خودش را گول بزند
و چشم
بگوید اتفاقی نیفتاده است
سخت است پنهان شدن در لایه ای نرم
و آسان است مخفى شوى پشت دیواری
که به تلنگری فرو می ریزد
آجری بردار
و دور شو
گریه ی های زن می تواند
در صدر اخبار
از فاجعه ای
جهان را سیاه پوش کند
| الینا نریمان |
یک بار هم زنگ زده بودم منزل نقىزاده
اسمش فرامرز بود و با یکى دیگر که هیچ یادم نیست، سه نفرى روى یک نیمکت مىنشستیم.
مادرش که گوشى را برداشت،اسمش یادم رفت،
_منزل نقىزاده؟
از بابام یاد گرفته بودم بگویم منزلِ فلانى
مادرش شاکى و عصبى گفت:با کى کار دارین؟
_ با...پسرتون .
_ کدومشون؟
تک پسر بودم و فکر اینش را نکرده بودم که در یک خانه شاید بیش از یک پسر وجود داشته باشد.
شاکىتر و عصبىتر پرسید:کدومشون؟ با کدومشون کار دارى؟
هول شدم. یادم نیامد که مثلن بگویم اونى که اول راهنمایىست.
منمنکنان گفتم : « اونى که موهاش فرفریه، حرف بد مىزنه، قشنگ مىخنده...»
اونى که قشنگ مىخندید خانه نبود...تق !
فردایش گفت: «من قشنگ مىخندم؟» و ریسه رفت...
من حرصم درآمده بود چون دفتر مشقم را نیاورده بود، ولى از قشنگ خندیدنش خندهام گرفت .
بعدترها فکر کردم آدم باید هر از گاهى اسم هم خانه هایش را، رفقایش را، بغل دستى هایش را فراموش کند،
بعد زور بزند توى سه جمله توصیفشان کند ؛
بدو بدو بگوید مثلا :
آنى که خندهاش قشنگ است،
آنى که حرف زدنش مثل قهوه ی تازه دم است،
آنى که سین اش حال عاشقى دارد!
| حسین وحدانی |
بالاخره طاقتم تموم شد و پرسیدم: پس دلیل این رفتارای ضد و نقیضش چیه؟!
دکتر گفت: راستشو بخوای من فکر میکنم اون بیشتر از اینکه دلش برای خودت تنگ شده باشه، دلتنگ اون حسیه که با تو تجربه کرده؛ دلش برای حال و هوای اون روزاش تنگ شده ...
انگار زمان برام وایساد! نمیدونستم ناراحت باشم از اینکه دلتنگ من نمیشه، یا خوشحال باشم از اینکه حسهایی رو با من تجربه کرده که هنوزم حسرت تکرارشونو داره! آخه مگه میشه دلتنگ خودش نشی ولی دلت برای روزایی که با هم داشتید پَر بکشه؟!
چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم. همهی این چند سال از ذهنم گذر کرد، یادم اومد از خدا خواسته بودم، حداقل سهم من از بَندَش این باشه که اگر جایی یاد من افتاد با خودش بگه: حیف! چه روزایی بود...
لبخند زدم، به خواستم رسیده بودم. من کاری با روح و جسمش کرده بودم که بعد چند سال تمنای حسی رو داشت که هیچ کسی جز من نمیتونست براش تکرار کنه! خب خودش همیشه میگفت: “من دیوونه ی آرامشیام که کنار تو دارم...!”
بیین جانم! حالا همه عالم و آدم هر چی میخوان بگن، ولی حرف من اینه: تو وقتی دلتنگ حس و حال بعضی لحظه هات میشی، که قبلش دلتنگ همون آدمی شده باشی که لحظههاتو ساخته! شاید بتونی تا همیشه جلو بقیه انکارش کنی ولی من خوب می دونم پشت اون نگاه معصومت چه خبره.
| منیره سادات حسینی |
هرکه را
به هرشکلی که دوست داری
دوست داشته باش،
اما من را
به آن شکلی
که بوسه هایش فراوان است و
خنده هایش بسیار...
| حمید رها |
......................................................
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما
به گونه ی هم میچکد زِ مهر
تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
کِی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
| سیاوش کسرایی |
.........................................................