تو از کوچ مرغای دریا رسیدی
تنم شد حریمت، ولی تو ندیدی
خیالت که ساحل فقط ریگ و ماسه ست
به من تکیه کردی، چشامو ندیدی
تو جا موندی از کوچ، تو آغوش گرمم
برات لونه ساختم با شنهای نرمم
نذاشتم بفهمی که غربت چه تلخه
به دریا زدم تا غمامو نفهمم
چه آسون بُریدی! چه آسون ندیدی!
ازین ساحل دور چه آسون پریدی!
حالا یادگارم ازت جای پاته
نگاهم همیشه به یاد نگاته
حالا روزگارم پر از موج و کوچِ
دل صاف دریا پر از خنده هاته
(کامران رسول زاده)
خالی از تو،
پُر می کنم تمام سطرهای شعر را...
این روزها پُر از خالی ام!
(کامران رسول زاده)
دلم گرفته باشد
و تو نباشی
و من جایی میان سطرهای این شعر مرده باشم.
دلت که گرفت،
این شعر را بخوان؛
من جایی میان سطرهای این شعر مرده ام.
(کامران رسول زاده)
من عاشق تو نیستم،
فقط تو را به بند بند بودنم اضافه کردهام،
چنان که بی تو، بودنم دروغ کهنهای ست شکل زندگی...
(کامران رسولزاده)
فکر کنم به بوی عطر تو حساسیت دارم ؛
همین که در ذهنم می پیچد ،
از چشمم اشک می آید ...
(کامران رسول زاده)