سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بی عمل مانند درخت بی ثمر است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :69
بازدید دیروز :644
کل بازدید :826981
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/4
1:7 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

تو فکر می کنم

در اداره و خانه

به وقت سفر

در جمع و تنهایی!

به تو فکر می کنم

از شروع سپیده دم تا شبانگاهان

در بیداری و خواب

دارایی و فقر

سلامت و بیماری

همیشه چیزی هست که پایدار است

و از نام هایی که برایش انتخاب می کنیم

"اندوه"

غمگین ترین آن است

"عشق"

شکوهمند و جاودان!


| حمید جدیدی |


پ . ن : وقتی ماهی سرخ میکنم ... به خودم میگم یعنی هنوزم ماهی دوست داره ؟
وقتی شوید پلو درست میکنم عطر شوید منو یادت میاندازه که چقدر شوید پلو دوست داشت یعنی هنوزم ؟؟
سبزی خوردن که پاک میکنم میگم هنوزم سبزی خوردن میخره ؟ بدون سبزی غذا نمیخوره بازم ؟؟؟ 

  
  

تمام مردان این شهر شاعرند !

باور کن !!

حالا یکی شعر می نویسد ،

یکی نشانی تمام گل فروشی ها را می داند ،

یکی از سر کار زنگ می زند ،

و یکی هم 

لابلای خرید های روزانه

یک کرم مرطوب کننده دست می خرد !

تمام مردان این شهر شاعرند ،

و می دانند

زیباترین شعری که تاکنون 

یک مرد سروده است ،

خنده یک زن است ...


| مرتضی شالی |




  
  

وقتی تو نیستی در و دیوار خانه را...

ملّافه های گلبِهی چارخانه را...


 

حتّی کتاب حافظ و گلدان روی میز

روبان و گوشواره و موگیر و شانه را...


 

وقتی قرار نیست بیایی برای کی

این رژهای صورتی دخترانه را؟...


 اصلا خودم در آینه کوتاه می کنم

موهای خیسِ ریخته بر روی شانه را


 

با گریه پاک می کنم از روی صورتم

این خطِ چشم مسخره ناشیانه را


 

من، جوجه فنچ کوچک تنها، بدون تو

دیگر چطور گرم کنم آشیانه را؟


یک روز با تو من همه شهر را...ولی

حالا که نیستی در و دیوار خانه را...


| پانته آ صفایی |






  
  

سال گذشته ، یک جفت کفش خریدم که رنگش قشنگ بود ،

اما اندکی پاهایم را آزرده می کرد.

فروشنده گفت: کمی که بگذرد، جا بازمی کند .

خریدم ، پوشیدم ، خیلی گذشت اما جا باز نکرد ، فقط استخوان های پایم را آزرده می ساخت.

با خودم گفتم ، بهر حال این همان رنگی است که می خواهم ، در مسیرهای کوتاه می پوشم!

در مسیرهای کوتاه هم ، پاهایم را آزرده می کرد.

من اشتباه کرده بودم . کفش? که پا?م را آزرده م? کرد ، هر چقدر هم خوشرنگ بود ، نبا?د م? خر?دم،

و وقت? خر?دم و فهم?دم اشتباه کردم ، نبا?د نگهش م? داشتم ! "اشتباه اشتباه است"

نبا?د نگهش داشت .  نبا?د ط? روزها و سال ها

حملش کرد به ام?د ا?نکه تغ??ر کند و به امر? دلخواه تبد?لشود.

اشتباه فقط به آزرده کردنش ادامه خواهد داد، نبا?د به آزرده شدن عادت کرد !

امروز، کفش ها را دور انداختم ...


| پائولو کوئلیو |




  
  

آدم است دیگر، گاه فراموش میکند گاه فراموش میشود، فراموشی گاهی نعمت است و گاهی نکبت، 

فراموش شدن چیزی نیست که از یاد آدم برود، دردیست تلخ که خوب نمیشود، میرود تا مغز استخوانت، میماند تا همیشه، تا ابد، مثل دیوار محصورت میکند، مثل زندان تنهایت، دور میشوی از خودت، از آدم ها، از خنده ها، از تمام خاطراتش...

فراموش شدن مثل مردن است، عمیقتر، بدتر، دردناکتر حتی، جوری که انگار کسی تو را لگدمال میکند مثل یک برگ خشک شده پاییزی که عابران از کنارش میگذرند، مثل دستی که دراز شده و هیچکس نمی گیردش، مثل اسکناس صد تومنی شاباش روی سرامیکهای تالار، 

فراموش شدن تنهایی دارد، سخت است، فکر میکنی هیچوقت فراموش نمیشوی مثل دریا که قرار نیست از حافظهء ماهی پاک شود. اما دریا، توی تنگ از حافظهء ماهی پاک میشود ذره ذره، آرام آرام، جایی که ماهی توی اشک های خودش نفس بکشد، دریا از یادش میرود. دریا با آن عظمتش از یاد ماهی میرود، تو هم فراموش میشوی روزی، تمام میشوی کم کم...

و تلخی داستان آنجاست که فراموش شدگان فراموش کنندگان را هرگز از یاد نمی برند...


| مریم سمیع زادگان |




  
  
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >