من و عشق و دل دیوانه
بساطی داریم
عقل هی فلسفه میبافد
و ما میخندیم ...
وحشی بافقی
......................................
کیمیای عقل و کیمیای عشق متفاوت اند
عقل محافظه کار است و قدم هایش را با ترس بر میدارد
و تاکید میکند مراقب خودت باش ...
در حالی که عشق چنین نیست ..
عشق فقط میگوید : خودت را رها کن و بگذار و برو
عقل به این آسانی ها نابود نمیشود
ولی عشق خود ش را از پا در میاورد
و ویران میکند
همان طور که گنجینه ها در ویرانه ها پنهانند ..
هر چه که هست و باید باشد درقلب ویران است ..
الیف شافاک
من و تیر چراغ برق
دردمان یکی است
شب که میشود
سرمان تاریک
دلمان پر نور ...
صبح که میشود
سرمان سنگین
دلمان خاموش ..
کیکاووس باکیده
..........................................
یک جای دوست داشتنمان ایراد دارد
که شش ماهه فارغ میشویم
یک جای بودنمان کال است که تمام قد نیستیم
یک جای رفتنمان قرص نیست که بر میگردیم
یک جای حرف ها
بوسه ها ..
دست ها ..
می لنگد
که سرد میشویم
که از دهان میافتیم
ما نوزادی نارسیم
با بند نافی پیچیده به دور احساس
که عشق را از لوله می مکیم
از پشت این دنیای شیشه ای
چشم زمان در انتظار معجزه ای
خیره مانده به ما ...
پریسا زابلی پور
امان از زمین و زمان
تو بگو ...
با لکه جامانده بر استکانت
زمانی که مدت ها پیش آخرین قهوه را با هم نوشیدیم چه کنم ؟
شستن آن دل شیر فارغ میخواهد که من ندارم
من عاشقم ووو ...
.........................
ساعت قلب دیوار است
قلب را باید با چاقو کند
ودور انداخت
قلبی که یادمان بیاورد
باید همدیگر را از یاد ببریم
و قبل ازتاریکی هوا به خانه برگردیم قلب نیست
ماشین تنهایی است
محمد عسگری ساج
من همه این عکس های سلفی را برای تو میگیرم
شاید این ژست ها را تحلیل کنی
از خنده های بی رنگم دلتنگی ام را بفهمی
از نگاه ماتم چشم انتظاری ام را
از زردی گونه هایم دردِ دوری ات را
اصلا شاید ندانی
همه این عکس ها که هر جا میرسم
در گوشی ام ثبت می شود
شرحِ حالِ روزمرگی های منند
در مقابل احوالی که نمی پرسی
این متن ها که زیر عکس هایم رژه می روند
درد دل های آواره منند
در کوچه علی چپی که تو خود را به آن زده ای
این روزها مخاطبان بی خاصیت زیاد و
و احساسات خالص کم است
شاید ندانی تو خاص ترین مخاطبِ احساسِ خالصم هستی
خودم را میزنم به هر دری
شاید راه بیایی با دل دیوانه ای
که در عکس ها
بی وقفه می خندند
دوربین که می چرخد سمت دیگر
بی محابا می بارد
و دعا می کند
عکس هایِ برعکس
پیغامبرانِ راستینی باشند
که تو را دگر باره به سمت من هدایت کنند
((پریسا زابلی پور))
جرمش عاشقی
حکمش بنای دیواری قطور
به ضخامت دلتنگی...
سال ها بعد
در یک حراجی
سنگ واره ای از مشت های بی تاب را خرید
معشوق بی خبر
((پریسا زابلی پور))