هزار بار گولش میزنی
کارِ ساده ای ست...
آدمِ عاشق
به هر سازی می رقصد
هر قصه ای را باور می کند
هر خطایی را می بخشد
آدمِ عاشق
استادِ صبر و سکوت می شود...
تو خیال می کنی زرنگی !
اما نمی دانی
آدمِ عاشق
می داند و می ماند...
تو خیالت راحت است
اما نمی بینی
عشق را که هر روز رنگ پریده تر می شود...
صبر را که هر روز کمتر می شود...
تو سرت شلوغ است
و نمی فهمی
کسی آرام از کنارِ بی تفاوتی ات رد می شود،
می ایستد،
خم می شود، رویِ ماهت را می بوسد و... میرود...
با خودت می گویی : چه نسیم خوشی !
چشم هایت را می بندی تا باز هم بوزد
اما نمی دانی
آدمِ عاشق
فقط یکبار می رود
و برای همیشه می رود
((پریسا زابلی پور))
خدایا تشنه ام
دلم بارانی می خواهد یکریز و بی وقفه
تا هم? اندوهِ این تابستانِ دم کرده را بشوید و ببرد
دلم تازه شدن می خواهد
پاک شدن از هر چه تردید و ترس و تیرگی ست...
دلم رها شدن می خواهد
رها شدن در زیر بارانِ رحمتت
بر من ببار
شاید آن آرامش گم کرده را
دوباره بازیابم
((پریسا زابلی پور))
پ .ن : خدایا فقط تو میدانی آرامش گم کرده ام در کجاست ؟؟؟ میدانی که ؟؟؟ نه ؟؟
چرا می گویی...؟!
تو که عادتم داده ای به آغوشت
تو که خواب و خوراکم شده ای
تو که گفتی من هستم و من تکیه دادم به بودنت
تو که دست هایت را گذاشتی در اختیارِ دستهایم
تو که بندِ دلم به بودن و نبودنت بند است
تو که برای بی کسی هایم همه کسی
و ساعتی بی خبری از تو
میرساند مرا به منتهایِ دلواپسی
تو که خاطره ساز کوچه ها ، عطرها و آهنگ ها شده ای
تو که طرزِ نگاهت، زنگِ صدایت دیوانگی ام را تشدید می کند
تو که دیوانه ات شده ام
تو که دیوانه ام کرده ای
چگونه جایت را در عکس ها خالی می کنی و میروی...؟!
رفتن با دیدنِ همه این دیوانگی ها دلِ سنگ می خواهد
و تو مالکِ سنگی ترین دلِ دنیایی
((پریسا زابلی پور))
سلام بانو
حالِ دلت را نمی پرسم
چه حال و احوالی
خوب می دانم
تنها شده ای بانو
و در اوج دوست داشتن
بین زمین و آسمان رها شده ای بانو
این روز ها
هر که سراغت را می گیرد، می گویم :
بانوی ما، بارانی ست
ردِ اشک هایش را که بگیرید
جایی در منتهایِ دلتنگی
به او می رسید
بانوی پاییزی
در پرسه های تنهایی ات
یک بالاپوش با خودت بردار
بپوشان دلِ رنجورت را
هوا این روزها
عجیب موذی شده است، بانو
می دانم منتظری اما
این را باور کن
آن که باید خوشحالت کند
جایی در همین نزدیکی
مشغولِ دیگریست، بانو
می دانم عاشقی کور و کر می شود، اما
رها کن این دوست داشتن را، بانو
((پریسا زابلی پور))
فرقی نمی کند سفید باشی یا سیاه
مشکی یا بور
بلند یا کوتاه...
فقط کافی ست زنی
ساده و آرام
در خیسی چشمانت
صورت بشوید
موج ها بلند خواهد شد
سیل ها به راه خواهد افتاد
و آوارگانی
در انتظار نجات
پریسا زابلی پور