اگر می خواهید دوستان و برگزیدگان خدا باشید، به آن که به شما بدی می کند، نیکی کنید و از آن که به شما ستم می کند، درگذرید و بر آن که از شما روی می گرداند، سلام کنید . [عیسی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :10
بازدید دیروز :156
کل بازدید :863577
تعداد کل یاداشته ها : 6111
04/4/23
1:18 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

تمام هواپیماهای دنیا باید شب ها پرواز کنند و شب ها فرود بیایند!

 تو نمی دانی چه حالی ست که یکجا تمام چراغ های شهر را از بالا ببینی زیر پایت، و مطمئن باشی که تو توی همین لحظه توی یکی از این خانه هایی...

و حتی شاید، شاید، حتی شاید، فقط شاید، در آن لحظه به آسمان هم نگاهی بیاندازی...

 


  
  

به "تو" که در چهارخانه های پیراهنت می میرم:

 دیوارهایی که دور تا دور جهانِ ذهنی و مرموز و خیالی و تک نفره ات کشیده ای چنان بی برو برگرد و قطورند که کافی ست تنها کمی سعی کنی تا به جهان من منعطف شوی، یا حتی حرفش را بزنی، یا حتی فقط فکرش را بکنی، تا به چند ساعت نکشیده تمام جهانت از هم بپاشد به کل!!..

. من به از هم پاشیدگیِ آن جهان عجیبت که چیزی هم از آن نمیدانم راضی نیستم. خودت باش... سکوت کن، از حرف زدن طفره برو، وحشت کن از هر سوالِ دخترانه ی احمقانه ای، از بیرون رفتن، از آدم های معمولی، از دنیای معمولی فرار کن،

دوست داشتن هایت را در انحصار جهان و خانه ی خودت نگه دار، خیال بباف، بودی... باش، نبودی... نباش!

فقط برای خوشآمدِ کسی حتی فکرش را هم نکن که بتوانی مثل دیگران شوی یا حتی مثل ایشان حرف بزنی یا فکر کنی، به ضرر هر دویتان تمام می شود!...

از هم پاشیدگیِ جهان تو در حکم انفجار بزرگی در سکوت و خلأ است که اولین چیزی که از آن به بیرون پرت می شود درست همان کسی ست که نزدیکترین فاصله را به آن دیوار ها دارد!!...

 تو تنها راهی که برای خوشبخت شدن داری همان است که دقیقا همانجایی که هستی زندگی کنی، همانجایی که وقتی ساعت ها به تلویزیون خیره می شوی من می دانم آنجا توی آن اتاق و روی آن کاناپه و کنار من نیستی؛ و قطعا هر کجا که هستی قابل گفتن هم نیست...

 همانجا که تمام جهان خیالی و جذابت در واژه ی "هیچی" خلاصه می شود! تو و آن جهان عجیبت را یکجا دوست دارم!... بودی... باش، نبودی... نباش! بی تابی های دخترانه ی احمقانه ی مرا هم ببخش... من جهان ذهنی و تک نفره ی تو را، من ترس های تو را، من خیالبافی های تو را در آن سکوت و سکونِ کاملا ظاهری، من حتی آن اطمینانِ قاطعانه اما غیرقابل اثبات و نسبتا بدبینانه ی تو را به شناختت از دنیا و آدم ها، دوست دارم  ..

مهدیه لطیفی


  
  

یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت... گلی شد، و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود، ولی نشد...

 بعدها هر چه شستمش پاک نشد؛ حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت! آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت: "این لباس چرک مرده شده!" گفت: "بعضی لکه ها دیر که شود، می میرند؛ باید تا زنده اند پاک شوند!" چرک مُرده شد...

و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت!

بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید! وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری، می شود چرک... به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاک کرد..."!
.
.

احمد شاملو


  
  

آخ اگر آدم ها می فهمیدند رابطه ها را باید ساخت
اگر می فهمیدند رابطه ها معامله نیستند
اگر می فهمیدند رابطه ها معادله نیستند
اگر همه واقعی بودند
اگر با کلماتِ خودشان با هم حرف می زدند
اگر می فهمیدند رابطه ها خود به خود و شانسی درست نیستند!
اگر حواسشان بود که زندگی هر لحظه ممکن است تمام شود
 
اگر می ماندند...

 


  
  

آرامشِ بعد از فاجعه می دانید چیست؟

به هر آهنگسازی که در هر کجای جهان بگویند برای صحنه ای از فیلمی که خرابی های بعد از یک جنگ یا فاجعه یا کشتار یا بلای بزرگ طبیعی را نشان می دهد موسیقی ای بسازد، حتما فضای آهنگ هایشان آنقدر ها دور از هم نخواهد بود؛

 و همه شان به حتم آرام خواهند بود!...

میزانِ سوزناکی اش به سلیقه ی آهنگساز و کارگردان بستگی دارد اما همه شان آرام اند! اصلا هرچقدر فاجعه عظیم تر و عمیق تر، موسیقی آرام تر!...

 آرامشِ بعد از فاجعه یعنی همین! یعنی فقط می شود راه رفت و خرابه ها را نگاه کرد... فقط می شود بر و بر نگاه کرد... بی هیچ حسی...

بی هیچ صدایی... یعنی کار از کار گذشته است...

 یعنی تمام... یعنی تسلیم...!

حتی اگر کسی هم آن وسط نشسته باشد کف خرابه ها و شیونی هم بکند صدای آن موسیقیِ آرامِ متن به مراتب بلندتر از صدای شیونِ اوست!...

و اینجا می طلبد همانی که همیشه می گویم را: ما هیچ... ما هویج!

 


  
  
<   <<   86   87   88   89   90   >>   >