هر لحظه دلم ز پیش بدحال تر است
تنهاتر و رسواتر و پامال تر است
از روز تولد جگرم پر خون بود
اندوه من از خودم کهنسال تر است !
| سید اکبر سلیمانی |
.......................................................................
تنها که میشوم دستی ناگهان
از پشت سر چشمهایم را میگیرد،
اگر گفتی که هستم؟
با آن که حتی از حدس دوبارهات میترسم
در لمس کورمال رویایم
نام تو را میبرم،
میلرزد
و انگشتهایش
در چشمانم آب میشود...
| محمود دلفانی |
.........................................................................
من بهتر از هرکسی تو رو شناخته بودم ، انقدر که میدونستم وقتی عصبانی میشی تعداد پلک زدنت تو هر دقیقه چقد بیشتر میشه،
یا وقتی بادمجون میخوری سمت چپ دهنت میسوزه و اذیتت میکنه،
میدونستم رنگ زرد رو وقتی پررنگ باشه دوس داری و زرد کم رنگ حالتو بد میکنه،
شاید عجیب باشه اما اینم میدونستم که وقتی کتاب میخونی باید دور و برت مرتب باشه و قبلش دستاتو بشوری...
خب من میدونستم چون تورو حفظ بودم، اصن میدونی چیه ؟! من یه دفترچه با جلد زرد پررنگ داشتم که نکته های مهمتو یاد داشت کنم، هرچی که بین حرفات بهش اشاره کردی رو نوشتم حتی اون روز که بخاطر رفتنت داشتم گریه میکردم، اون روزم حواسم بهت بود...گفته بودی مدل گریه کردنت شبیه منه اما اشکای تو از انتهای چشمت می چکه روی گونه هات!
اینا کافی نبود واسه اینکه بهت ثابت بشه من خیلی تورو بلدم و کنارم خوشبخت میشی ؟!
وقتی گفتی ما همدیگرو نمی فهمیم من فهمیدم بلد بودن این نیست که بدونم وقتی بادمجون میخوری کدوم سمت دهنت میسوزه، بلد بودن یعنی بلد باشی ناز کنی، بی تفاوت باشی
اهمیت ندی
وابسته نشی...
بعد تو اینا رو خیلی خوب بلدم...خیلی خوب!
| نازنین عابدین پور |
عهد بستی
آنچه بین ماست ابدیست
یادم رفت که بپرسم آیا
عشق را می گویی
یا رنج را...؟
| نزار قبانی |
...............................................
بوسه ها
آواره ترین مخلوقات پروردگارند...
بر باد
بر در
بر خود
بر حسرت
و گاهی بر لب!
| احمدرضا احمدی |
..................................................
چیزی از عشق بلاخیز نمیدانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست،تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
بغض را خنده ی مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمی کرد به دوست
مرگ را این همه ناچیز نمیدانستم
| سجاد سامانی |
دوست داشتن اگر دوست داشتن باشه،
برمیگردی بهش میگی:
ببین من نمیخوام هیچوقت، سرِ هیچ تصمیمی، قید دلت و دلخواهتو بزنی بخاطر من. من نمیخوام اونی باشم که محدودت میکنه و سد میشه بین تو و رویاهات...تو و باورات.
من میخوام اونی باشم که هرجا گیر کردی روم حساب کنی. هرجا کمک خواستی بدونی هستم. هرجا سنگ صبور واسه غصههات خواستی بدونی هستم. هرجا تنها بودی بدونی هستم که از تنهایی درت بیارم.
دوست داشتن اگر دوست داشتن باشه آدم وامیسته کنارش و میگه برو راه رویاهاتو من کنارتم.
کسی که واقعا یکیو دوست داره هیچوقت وانمیسته مقابلش بگه جز من و آغوشم مقصد نداشته باش. جز دلخواستههام به چیزی نرس.
عاشق خودخواه نمیشه!
دوست داشتن واقعی اگر باشه تو هر کاری میکنی که اون همونی باشه که میخواد...نه اونی که تو میخوای!
| مانگ میرزایی |