پیش از این بیشتر دوستم داشتی
حرف میزدی
لبهایت با خندیدن مهربان بود
و آغوشت میتوانست باغهای خشکیده را سبز کند...
حالا اما از روزهای گذشته کمرنگ تری
حرف نمیزنی
دستت از دستم عبور میکند
در واقعیت ترکم میکنی
در خواب ترکم میکنی
در رویا ترکم میکنی
تو را ندارم...
غمگین ترین جای قصه همینجاست
رویایی که به واقعیت نرسد کم کم محو میشود
هوا سرد است...پنجره را ببند
بگو وقتی به تو فکر میکنم کسی صدایم نزند
اینجا تنها جاییست که تو را دارم ...
| اهورا فروزان |
محبوبم!
رازها را به غیر خودت نمیگویی.
چرا که زندگی موضوعی خصوصی است؛ مثل نفس کشیدن.
من اغلب رازهایم را به خودم میگویم.
امروز به خودم گفتم:
"ای کاش یک روز شما را ببینم و به شما بگویم،
من آن دستیام که همیشه به سوی شما دراز شده."
هر چیزی بهایی دارد و عشق بهای رازهای در دل مانده است...
| حیف حوصلهام پیر شده/ محمد صالحعلاء |
میخواهی از راز قدرتمندی من باخبر شوی؟
هیچکس ..
هیچوقت ..
مرا واقعاً دوست نداشت...!
| غاده السمان |
.............................................................
همه لبخندها را تا کردهام
گریههایم لای کتابها
در قفسهها بایگانی شدهاند
تنها به امیدی که
تو در انبوهی سطرها
رد اشکهای نمکسودم را بیابی
که گاهی دیدهام
به شکل حرف اول نام تو
نقش میگیرند
آن گاه به راستی در خواهی یافت
که چقدر دیوانه وار دوستت داشتهام.
| علیرضا پنجه ای |
این جا مردم ...
قدر صبح را نمی دانند
با بیدار باش زنگ ساعت
که همچون تیشه ای
خوابشان را قطع میکند
به طرز خشنی از خواب بر میخیزند ...
و بلافاصله خود را ...
به دست تعجیلی شوم میسپارند
میتوانی به من بگویی
روزی که با چنین عمل خشنی
شروع شود ..
چگونه روزی خواهد بود ؟؟
باور کن همین صبح هاست
که خلق و خوی آدم را ...
تعیین میکند ...
میلان کوندرا
از درد چه می فهمیم
هیچ ...
شاید کمی خستگی و کوفتگی را
از درد
درک کرده باشیم
ولی درد ، این چیزها نیست
درد دستهای کودکیست که
از کار زیاد ترک خورده ...
درد چشمان کودکی است که
هم سن و سالهای خود را
درحال بازی می بیند
ولی او کودک درونش را
باید خفه کند تا مبادا ...
نان شب ازکفش برود
درد آن کودکی است که
تنها دلخوشی اش
فورختن یک فال بیبشتر از روز قبل است
درد آن کودکی است که
تن خسته اش را به زور نگه میدارد
درد آن جامعه ای است که
کودکانی همچون مرد
و مردانی همچون کودک دارد !!!
پژمان نصیریان