حرمت باران،بستن چترها بود
حرمت عشق،بستن چَشم
این درِ بسته،حرمت چیست؟!
که بعد از تو سرنوشت من و تمامِ خانه یکی شدُ
همه چیز زیر ملحفه ی سفید خوابید
خانه خاک خورد
من خاک شدم آرام...
هانی
برای وقت هایی که بودها نبود میشود و هست ها نیست
خواستنی ترین نتِ این قطعه هم که باشی
فالش می شوی در نباید های ریتم!!!
چه خوب که این میزانِ نا میزان هم با سکوت تمام شد...
بهار منصوری
بارا ن را به اسم کوچکش صدا بزن
باران چیزغم انگیزی نیست
اما سقف خانه همیشه آوازهای غمگینش را
وقتی می خواند که باران می بارد
خیابان های تهران
دست و صورت شسته
بدون آرایش
مثل زنی که تازه در آمده از حمام
و پیچیده دورش پیرهن مرد غریبه ای را که دیشب..
دیشب کجا دیدمش؟
این شهرکه اصلا بار ندارد
تا صبح کجا رقصیده بودیم؟
که بعد مست توی کدام هتل تا صبح.. ؟
واقعا تا صبح باریده بود؟
چه حوصله ای دارد باران
وقتی که فردا جز سقف افسرده خانه ،
کسی اسمش را هم به خاطر نمی آورد ...
بهار منصوری
کمی بیشتر بشین کمی بیشتر بمان ...
شب چند دقیقه بلندتر
و می شود یلدا
لطفا کمی بلند تر بخند
شاید رسم زمستان عوض شود ...
تو خیال کن معجزه هم باشد
خیال کن من عصای مادربزرگم را بردارم
و قلب تو را به دو نیمه مساوی تقسیم کنم
برای هر نوح ،
پسری هست
و برای هر عیسا ،
یهودایی
همیشه کسی هست
که به رستگاری عشق شک دارد ...