سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برادرانِ در راه خدای متعال، دوستی شان می پاید ؛زیرا سبب آن، پاینده است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :177
بازدید دیروز :827
کل بازدید :829829
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/8
6:2 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

آخرش را برایت بگویم

فوق فوقش تو رفته ای

من نشسته ام همینجا روی همین صندلی

خاطره مرور می کنم

چند روز را به کلافگیه ترک عادت می گذارنم

چند شب بیخواب میشوم

چند عصر دلگیر را پیاده قدم میزنم

چند بار هم حماقت می کنم و یک پیغام دلم برایت تنگ شده می فرستم

بدترین حالتش را برایت میگویم تو جواب نمیدهی

و من چند روز دیگر را هم به شماتت خودم میگذارنم...

یک روزهایی هم فکر انتقام میزند به سرم 

این در و آن دری هم میزنم و چند روز بعدش از این خشم ها هم خسته می شوم...

مدتی بعد عصر یک روز معمولی

مینشینم توی کافه ای وسط شهر 

منتظر قرار ملاقاتی ام با کسی که نمی شناسمش

می آید.. هم را می بینیم و من تمام مدت در حال مقایسه کردن تو با او 

به خودم برای این ملاقات بیهوده بد و بیراه می گویم

ملاقات را تا آنجا که بغضم نترکد کوتاه می کنم... 

پشت دستم را داغ می کنم که دیگر از این بیهوده کاری ها نکنم...


چند روز بعد هم که میگذرد یک ماهی می شود که رفته ای...

و به چشم برهم زدنی که دروغ است، بلکه به جان کندنی سخت این یک ماه میشود دو ماه...

ماه سوم من بدبین ترین و سرد ترین آدم شهرم...

ماه چهارم منطقی ترم و حادثه عشق نافرجام فقط گاهی نیشی میزند بر دلم و میرود...

ماه پنجم در قابل پیش بینی ترین حالت، تو برمیگردی...

من کمی هیجان دارم و کمی دلخورم...

قول ها و وعده ها و اشتباه کردم ها و قدرت را ندانستم ها و جبران می کنم ها هم می شود زیر نویس این برگشتن...

بدترین حالتش این است که قبول کنم دوباره با هم باشیم...

بهترین حالتش این است که دلم را محکم بگیرم لای دستهایم، گرمش کنم و محتاطانه مراقبش باشم تا دوباره نشکند...

بدترین حالتش را انتخاب می کنند بعضی ها

بهترین حالتش را انتخاب می کنند بعضی ها

من اما با تمام دودلی ها آخرش را برایت گفتم...

جز آنکه بگویم در واقعبینانه ترین حالت بالاخره بعدهااا وقتی تنهایی حسابی دمار دل آدم را درآورد 

یک نفر پیدا میشود که جای تو را که نه اما یک گوشه قلبم را بگیرد...

حالا تو حساب کن ببین می ارزد که بلاتکلیف بیایی و بلاتکلیف بروی...؟!


| پریسا زابلی پور |




  
  

کاش می شد زن ها را وقتی دارند با تلفن حرف میزنند ببینی...

با تو صحبت می کنند

یک جای حرف هایت ناراحتشان می کند،

از پشت گوشی صدای خنده شان را می شنوی

اما اخم گره خورده به پیشانیشان را نمی بینی

از تو دوستت دارم می شنوند، لبخند به صورتشان می نشیند،

همزمان فکرشان میرود به اینکه اگر  دوستم دارد پس چرا فلان روز فلان کار را کرد،

می شنوی من هم دوستت دارم

اما تردیدی را که دویده توی صدایشان نمی شنوی

یادت میرود قرار ملاقات بعدی را تعیین کنی یا دلیلی میاوری برای به تاخیر انداختنش،

می شنوی اشکالی ندارد عزیزم

اما کسلی و کلافگی دست هاشان را نمی بینی

لابه لای حرف هایت اسم یک دوست همجنسشان را می آوری

خونسرد و بی تفاوت به حرف هایت گوش می دهند

اما تب تند حسادت و شک و دلهره را که یکباره لرزه به وجودشان  می اندازد نمی بینی

می گویی شب بخیر عزیزم

می شنوی شب تو هم بخیر عزیزم خوب بخوابی

اما سوال " چرا انقدر عجله دارد برود " را که هی نیش میزند توی سرشان نمی شنوی

صدای زنگ تلفن یا نوتیس تبلتت می آید

یکباره بالا رفتن ضربان قلبشان را نمی شنوی

می گویی خداحافظ عشقم

می شنوی خداحافظ عشقم

می خوابی

و کلنجار با بالش و پتو

فکر و فکر و فکر

و پهلو به پهلو شدن های تا دم دمای صبح این زن را نمی بینی.


| پریسا زابلی پور |


  
  

کاش می دانستی  ...

یک زن از لحظه ای که " دوستت دارم " می گوید

از لحظه ای که بوسیده میشود

از لحظه ای که به آغوش کشیده میشود،

دیگر خودش نیست

می شود تو ..

میشود با هم بودن

آن لحظه که ترکش می کنی

دو نیم اش می کنی ..

و یک نیمه اش را با خود می بری

نگو زمان همه چیز را حل می کند

که زمان، تنها، کند می کند جستجوی او را برای یافتن نیمه دیگرش 

نگو فراموش کن

که او یک چشمش همیشه باقی می ماند به نیمه رفته دیگر ...

| پریسا زابلی پور |



  
  

ته اتوبوس، آن صندلی آخر، کنار شیشه

بهترین جای دنیاست

برای آنکه مچاله شوی در خودت

سرت را بچسبانی به شیشه و زل بزنی به یک جای دور

و فکر کنی به چیزهایی که دوست داری

و فکر کنی به خاطراتی که آزارت میدهد

و گاهی چشمهایت خیس شود، ازحضور پُر رنگ یک خیال

و یادت برود مقصدت کجاست

و دلت بخواهد که دنیا به انداز? همین گوشه اتوبوس کوچک شود...و دنج و تنها...

و آه بکشی از یادآوری حماقت های عاشقانه ات...

شیشه بخار بگیرد

و تو با انگشت بنویسی " آینده "

و دلت بگیرد از تصورش...

چشمهایت را ببندی

و تا آخرین ایستگاه درخودت گریه کنی..


پریسا زابلی پور

  
  

دلبستگی ربط عجیبی با آدم های بلاتکلیف دارد...

مینشینی و میگذاری یک آدم طول و عرض علاقه ات را بارها برود و برگردد

گاهی با وعده های شیرین

گاهی با دروغ های شاخدار

گاهی با توهین و تمسخر

گاهی حتی با خواهش...

جاپای بلاتکلیفی اش مسیر لطیف علاقه ات را سخت و ناهموار می کند...

یکروز خسته می شود و بی هیچ توضیح مشخصی میرود؛

آنروز به طرز وحشتناکی احساس حماقت می کنی برای روزهایی که نشستی و تماشا کردی.


 

| پریسا زابلی پور |


  
  
<   <<   46   47   48   49   50   >>   >