کسی چه میداند ؟؟
شاید یک روزی
یک گوشه از این دنیا
عاشقانه های بی سر و ته مرا
از بین انبوه چرک نویس های زباله دانی پیدا کنی و بخوانی ...
از لحن دیوانگی هایم
بفهمی
" تو "
مخاطب تمام آنهایی
آنوقت میتوانم امیدوار باشم
که این شاعرانگی های ساده رمز گشایی شوند
شاید آنروز
یک کمی
فقط یک کمی
دلت برای شاعر کوچک دیوانه ات
تنگ شود ....
و بفهمی
که هیچ چیز هیچ چیز در این دنیا
ارزش اینرا نداشته
که ثانیه ای از عزیزت دور باشی ...
آنروز دلیل های امروزت برایت پوچ و مسخره میشوند
آنروزی که خیلی خیلی دیر است ...خیلی دیر ...
هر کجای جهان هم که باشی
باز به رویاهایم باز خواهی گشت
تو مرا ربوده ، مرا کشته ،
مرا به خاکستر خواب ها نشانده ای
هم از این روست که هر شب
تا سپیده دم بیدارم
عشق همین است در سرزمین من
من قاتل آرزوهای خویش را دوست دارم ...
.....................................
گر با دگران به ز منی وای به من
ور با همه کس همچو منی وای همه ...
........................................